انگار همین دیروز بود..!
انگار همین دیروز بود..!
از خبر پرکشیدنش دلمان گرفت. ابراهیم سلطانمحمدی ؛ عاشق کتاب و خواندن و فرهنگ و آداب و رسوم دیارش بود و به کتابداری عشق می ورزید او عمرش را با تدین و اخلاق و لبخند و جستجوگری و خستگی ناپذیری برای علایق تحقیقی اش گذراند.

انگار همین دیروز بود که باهم قرار گذاشتیم ، در باره کتابش صحبت کنیم.روزی از روزهای ماه رمضان ۱۳۹۸!

با آرامش و لبخند همیشگی اش و بادلشوره ای که برای کتابش به دل داشت! نگران بود که تلاشش به نتیجه نرسد که خدا را شکر رسید و ” دُماوند در اذهان گذشتگان”،روانه بازار نشر شد.

کتابی خواندنی و در نوع خود بدیع. از آن پس در تکاپوی جلد دوم کتابش بود که این بار یک هفته قبل از ۲۴شهریور؛ (روزثبت ملی دماوند) قرار گذاشتیم در باره کمّ و کیف آیین روزثبت ملی دماوند و در باره جلد دوم کتاب و کتاب جدیدش که برای کودکان داشت، صحبت کردیم. برای آن برنامه خیلی تلاش کرد تا توانست آن برنامه خوب را اجرایی کند. شب و روز نداشت.حرص و جوش می خورد اما نه آرامشش برهم می خورد و نه خنده از لبش می رفت.آرزو داشت این تلاش تحقیقی را به همه شهرها و محلات و روستاهای دماوند بگستراند…اما دریغ!!!

فردای آن روز پیام محبت آمیزی فرستاد و قرار جلسه دیگر را گذاشتیم برای بعد ماه صفر!!

اما انگار تقدیر چیز دیگری بود.روزهای آخر ماه صفر در ایام رحلت پیامبر و امام مجتبی و امام رضا علیهم السلام،دلش هوای عالم دیگر کرد. بیخبر و ناگهانی! چند روز پرالتهاب برای خانواده اش و همسر و فرزند عزیزش و برادر داغدار و صبورش؛ دوست عزیزم محسن آقا!

این چند روز جویای حالش از محسن آقا بودم اما هربار که زنگ میزدم صدایش رنگ داغ و درد داشت…

دیشب ؛ از خبر پرکشیدنش دلمان گرفت.ابراهیم سلطانمحمدی ؛ عاشق کتاب و خواندن و فرهنگ و آداب و رسوم دیارش بود و به کتابداری عشق می ورزید او عمرش را با تدین و اخلاق و لبخند و جستجوگری و خستگی ناپذیری برای علایق تحقیقی اش گذراند.

امید داشتیم بماند و تلاشهای پژوهشی اش را سامان بدهد. اما افسوس که بار بست و به گردش نرسیدیم و برفت….

✔️امید آن که روحش در آرامش غفران الهی و رحمت واسعه حق،مهمان موالیانش باشد.

به خانواده اش و به همسر گرامی و فرزند عزیزش و برادر داغدارش و همه وابستگان و دوستان و اهالی قلم و فرهنگ این فقدان غم انگیز را تسلیت می گوییم.