🔶 برای کوچ ناگهانی روح الله فتاح دماوندی
۱- این سه ماه چقدر برایم سخت گذشت.از پنجشنبه ۱۸اسفند ۱۴۰۱ که مسعود دیانی،پرکشید تا دوشنبه ۴اردیبهشت ۱۴۰۲ که روح الله آسمانی شد.خیلی سخت است یک روز درهوای بارانی باغ رضوان اصفهان برای دوست عزیزت تلقین بخوانی و روز دیگر در هوای بارانی بهشت رقیه دماوند برای عزیزی دیگر این کار سخت را تکرار کنی! یک روز در حسینیه ۱۵خرداد اصفهان برای مسعود سخن بگویی و دیگر روز درحسینیه فرامه دماوند برای روح الله! ؛
“شبهای هجر را گذراندیم وزنده ایم!!!
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود!”
۲- ” نابهنگام” تعبیر بدی است برای “مرگ” .مرگ حکم خدااست و حکم خدا هرگاه بیاید هم بهنگام است و هم به سزا! ولی باید به من حق بدهید که بگویم ” ناگهانی”.
آن هم برای دوستانش و خانواده داغداراش و هرکسی که نگران و پیگیر روندبهبودی روح الله بود و با امیدواری و سرخوشی، چشم به آینده داشت،آن هم برای زمانی که گمان می کردیم داردبر بیماری اش غلبه میکند. دوباره به افطاری دوستانش می رود.شبهای قدربه مسجدجامع می آید ودر نماز عیدفطرهم حاضر می شود؛ اما ناگهان دو سه روز بعد در ناباوری تمام ببینی که نوشته اند؛ “روح الله آسمانی شد”.
۳- مسعود و روح الله؛ دوسال در مدرسه علمیه امام صادق علیه السلام،هم حجره بودند.مسعود شوخ و شنگ و پرشور و شر بود و روح الله آرام و سر به زیر و خاموش و تودار! وقتی مسعود بیمارشد هربار روح الله بانگرانی ازحالش می پرسید و زمانی که ازروح الله برای مسعود گفتم،اشک ریخت.دائم نگرانش بود،حتی دنبال چاره ای برای اینکه رفت و آمدش به تهران ،برای توانبخشی آسانتر باشد.نمی دانم روح الله فهمید که مسعود پرکشیده یانه؛ من دلم نیامد چیزی بگویم.
۴- روح الله برایم خیلی عزیز است.از دوجهت.یکی به خاطر پدرش.که معلمم بود.مربی ام بود.آشنایی ام با قرائت قرآن را مدیون او ومحمد آقا موذنی هستم.
حاج حسین فتاح دماوندی! ذاکر بااخلاص اهلبیت علیهم السلام که شاید شصت سال است برای موالیانش می خواند و می سوزد و می گدازد.
او که چهل و چندسال است پای انقلاب ایستاده است و براین مسیر استوار مانده است و از انقلاب ونظام، نه سهمی خواسته و نه گرفته است.در سیما و صدایش حزنی است همیشگی که بسی سوز دارد و دلت را خواهی نخواهی به کربلا می برد!
۵- روح الله خودش هم ،عزیز است برای من و امثال من! ازوقتی که قد کشید و من نوجوانی ۱۵ساله بودم تا این اواخر.از دوران راهنمایی که درموسسه امام رضاعلیه السلام بود تا دوران شش ساله حوزه تا سالهای همکاری مان درتهران و تا این روزهای آخر.
هرچه صندوقچه خاطراتم را وامی کاوم چیزی جز ادب و احترام ولبخند و آرامش نمی یابم.دلی داشت بی کینه و زبانی داشت بی آزار.نسیم وار می زیست.روحش لطیف بود.اهل تهجد بود.مواظب خودش بود.
بچه مسجدو اهل جماعت وجمعه بود.آرام سخن میگفت.آرام وشمع وار درمجالس حسینی اشک می ریخت.شوخ بود و شوخی می کرد اما نمکین و لطیف.این آرامش را در این روزهای سخت بیماری که تنش رنجور وناتوان شده بود میشد ببینی! همین آرامشش بودکه،ماباورمان نمی شد او دارد کوچ می کند و تنهایمان می گذارد!
۶- روح الله کمترسخن می گفت.به قول مسعود؛ کار زبانش را به چشمش واگذار کرده بود.شاید برای همین هم بود که شغلش را درعرصه تصویر و جلوه های تصویری انتخاب کرد.درکارش باسلیقه و با حوصله و کاربلد و تمیزکار بود.هنرمند واقعی بود.
حالا ما با رفتنش بیش از آن که از او شنیدنی ها و خواندنی هایش را می شنویم و می خوانیم باید به تماشای دیدنی هایش بنشنیم و صدالبته شنیدن کی بوَد مانند دیدن! از این به بعد کارهای روح الله رافقط در جلوه های تصویری اش باید ببینیم و این البته بسیار مغتنم است و دوستان هنرمندش باید تلاشهایش را دراین عرصه بنویسند و بگویند و به تصویر بکشند و ارائه کنند.
۷- روح الله عزیز ما! رفت و من همچنان تصویر آن روزی را درخاطر دارم که حاج حسین فتاح دماوندی در اولین سفرمان به کربلا سر بر شش گوشه نهاده بود و صدای هق هق گریه اش بلند بود و راز دلش با اباعبدالله را از پایین پا و کنار مزار علی اکبر واگویه می کرد.
۸- راستی امسال حاج حسین، روضه علی اکبر را چگونه برایمان ،می خوانَد؟!
سپه کوفه همه اِستاده
به تماشاى شه و شهزاده
شه روى نعش پسر افتاده
همه گفتند حسین جان داده
بى گمان جان پدر بر لب بود
آن که جان داد بدو، زینب بود
باشد تا وقتی دیگر که برایش بنویسم. انشاالله !