▫️سرو سر به زیر حاصل تلاش میثم غلامپور، برای کشف آهسته آهسته شهیدی است نامدار در خطه دماوند که از قضا
سکوت و سر به زیری و دم برنیاوردن، ویژگی ممتاز او و خانواده اش است. شهید مجتبی کربلایی مهدی عزیز!
▫️من مجتبی را بیشتر در کودکی ونوجوانی ام و در مسجد و کتابخانه و جمع بچه مذهبی ها دیده بودم.آنچه ازاو درخاطرم مانده است.لبخند همیشگی،مهربانی،آرامش،
و پس ازانقلاب درسپاه ، در کشاکش دوران نوجوانی ام که با کوران حوادث اول انقلاب همراه بود باز هم باهمان خصلتها به اضافه جدّیت و اقتدار آمیخته با لطافت و انعطاف.اینقدر که حمید رمضانعلی شیفته اش بود و از او تعریف می کرد. من و برخی دوستان سفرکرده ای مانند؛ شهیدان جواد هاشمی،حمید قربانعلی،علی اصغر کرمانی ونیز دوستانی چون حمیداسداللهی، مرتضی اسداللهی، محمد علاالدینی، محسن سلطانمحمدی، علی امجدی، حسین اسماعیلی و.. گروهی تشکیل داده بودیم به نام انجمن اسلامی بعثت- که برای خودش خاطراتی دارد- آنجا بود که به مجتبی بیشتر نزدیک شدیم نه مانند دوستانش، فقط به همین اندازه که دستمان را گرفت و پروبالمان داد و به مربی آموزش سپرد و به مان اعتماد کرد.
▫️بعدها، روز اعزامش را خاطرم هست و خبر شهادت او و یارانش را که صدایش مثل توپ ، در دماوند پیچید و همان چشم انتظاری را که میثم خوب به تصویر کشیده و سرانجام شب وداعشان را درسپاه و روز تشییع شان را در دماوند و صبر و شکیبایی پدری مومن و کم نظیر را که مانند شمع میسوخت و می ساخت و من از دل مادر مومنه و همسر صبورش دیگر خبری ندارم خدا می داند و برادرها و خواهرهای مجتبی و بستگان نزدیکش.
▫️سرو سر به زیر را که خواندم یک راست رفتم سراغ همان زمان کودکی هایم در کوچه باغهای دماوند و شیطنت و سر به هوایی های آن زمان و به پاتوق همیشگی ام ؛ مسجد جامع و کلاسهای قرآن و عقاید و اردوها و ماه رمضان ها و شبهای کتابخانه مسجد و شیطنت های کودکانه ا ی که آمیخته با شرارتهای آغاز نوجوانی بود.راستش را بخواهید کمتر کتابی تاحالا من را این قدر صمیمی وساده به آن دوران برده بود.و میثم عزیز چقدر زیبا آن زمان را – با آنکه درک نکرده- به نقاشی کلام کشیده است دست مریزاد.
▫️در بخش های بعدی، زیباییِ قدکشیدن سرو قصه مان را ازلابلای روابط شیرین خانوادگی و حوادث ریز و درشت زندگی آن روزها و سختیهای خاص آن زمان و دشواریهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی اش – آن هم درشهری بامختصات دماوند- خواندم و نظاره کردم و چقدر خوب تصویرسازی شده بود.
▫️الباقی از دوران مبارزه و رنج های آن و دو سه سال منتهی به سال ۵۷ را خواندم و از زندگی مجتبی و دوستانش آموختم و به یاد آوردم و پس ازآن ازشکل گیری کمیته و سپاه دماوند ،با این که مطالبی را می دانستم اما بااین جزییات؛ در این کتاب خواندنی یافتم.
▫️اما از حال و هوای دل دریایی مجتبی و شور شیرین او برای جهاد و ایثار و دلدادگی ها و دل کندنش هایش،از بیقراری اش برای پرواز، کمتر می دانستم.ازخاطرات همرزمانش درجبهه و شب عملیات و شهادتش! و چشم انتظاری رنج آور برای رسیدن پیکرش؛خیلی خیلی حظّ بردم.بغض کردم.گریستم.حسرت خوردم.. والبته به حال و هوا و قلم روان و زیبای آقا میثم عزیز صدها بار آفرین گفتم وافتخار کردم.
▫️دوست دارم برای این کتاب که به فهم من،در منطقه ما اولین است در نوع خود،رونمایی باشکوهی برگزار شود در باره این کتاب بیشتر بگویم.فعلا این قدر بگویم این کتاب حاصل دلتنگی میثم برای مسجدجامع دماوند است !
ظاهرا – و البته باطنا- سرو سر به زیر روایت صادقاته ما،دست میثم را گرفته آورده به مسجدی که عرش پیوند است و دستش را در دست برادر باوفای مجتبای شهید گذاشته و این کتاب شده محصول دستگیریهای معنوی شهید ازحال و هوا و قلم میثم عزیز.
✔️سرو سر به زیر، هم به خاطر قهرمان روایتش هم به خاطر قلم خوب راوی اش،هم به جهت صدق راویانش و خصوصا مقدمه فاخر استاد درودیان و نیز طرح جلد جذابش و سروسامان خوب قلم چاپ و صفحه بندی و قطع آن،زیبا،چشم نواز ،خواندنی و ماندنی است.
💎 انشاالله پاداش این عمل صالح برای آقا میثم غلامپور، ادامه این راه رو به آسمان باشد.