▫️ مقدمه :
➖حاج اکبر ابراهیمی، خیّری مدرسه ساز است؛ چون تعداد مدارسی که تاکنون ساخته از عدد ۱۰۰ هم گذشته است.
او را باید خیّری نامدار در زمینه حمایت و پرورش کودکان بی سرپرست و بد سرپرست دانست؛ چون بنیاد نیکوکاری اش در دماوند با بهترین امکانات در حال ارائه خدمات به حدود ۶۰کودک و نوجوان از این دست است.
او را باید خیّر حامی مستاصلان نامید؛ چون خیریه بیت الرضای او اینک رسیدگی به وضع معیشتی بیش از ۶۰۰ خانواده مستحق را به عهده دارد.
او که سال ها قبل طعم سختی را چشیده، پله های ترقی را یکی پس از دیگری پشت سرنهاده است تا امروز طعم شیرین زندگی آسوده را برای دیگران فراهم آورد.او دراین مسیر طولانی وسخت تنها به یاری خدای مهر چشم داشته ومعتقد است: الیس الله بکاف عبده .
⏹یادآوری:
این یاد نامه بر آمده از صد ها صفحه گزارش،مصاحبه،سخنرانی می باشد که با تلخیص وبازنویسی در چندین نوبت تدوین ودر اختیار مردم شریف دماوند وعلاقمندان به حوزه کار آفرینی،نیکوکاری قرار می گیرد.
⏹دوران کودکی و نوجوانی
سال ۱۳۲۳در شهرتهران و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. پدرش مرحوم مشهدی محمد دماوندی ومادرش مرحومه راضیه حبیبی نام داشتند.مشهدی محمد یا مش ممد دماوندی درس مکاسب را از تماما از بر بوده ونان حلال سر سفره اش آورده است.چهار راه سرچشمه،قدری پایین تر از میدان بهارستان،کنار خیابان بساط می کرده است،اما آنقدر مورد وثوق واطمینان بوده است که حتی چرخی ها وتافی ها برای فروش از او میوه می خریده اند.
🔆عادت مش ممد این بود،اگر آخر شب چیزی از میوه ها باقی مانده بود،می پیچید داخل دستمالی و می گفت:«اینها را باید به کسانی داد که احتیاج دارند،نباید بگذاریم برکت خدا خراب ودور ریخته شود.»
🔆پدرش با ۱۱ فرزند با کارگری ودست فروشی با زحمت خرج خانواده را تأمین می کرد، وی در دوران نوجوانی علیرغم علاقه به تحصیل ، به دلیل شرایط اقتصادی خانواده و جامعه همواره این دغدغه را داشت که کمک حال پدر باشد، بدین منظور وارد بازار کار شد.
🔆ابتدا در کارگاه آهنگری استاد عبدالعظیم نور صالحی آهنگر واستاد حاج اسماعیل رضاداد به کار سخت جدال با آهن سرد مشغول گردید ودوران نوجوانی را با کار وتلاش تجربه کرد و هنوز پس از سال ها از استادانش که آهنگری و درس زندگی را از آنان آموخته بود، به نیکی یاد می کند.
🔆ایشان در خاطره ای از آن دوران می گوید: «استاد هر روز مبلغی از دخل را کنار می گذاشت و می گفت این مال بنده های خدایی است که در تنگنا هستند، من از اینها می گذرم و خدا هم چند برابر را به من می بخشد.» بر این اساس از همان دوران (۱۷سالگی) بنا بر سنت نذر، بخشی از درآمد خود را وقف امور خیریه کرد.اواندیشه کمک به دیگران واصول مکاسب را از این استادان وپدر ومادر آموخته بود.
🔆او در آرزوهای دوره نوجوانی،گاه در دل آرزو می کرد:«می شود من هم یک روزی یک چرخ دستی مانند پدر برای خود داشته باشم؟»
یا«می شود روزی من هم برای بچه های بی بضاعت محله ومدرسه کت وشلواری نو بخرم وبه من بگویند خیر».
⏹دوران جوانی
پس از کار آهنگری در سال ۱۳۵۰ در شرکت البرز کار تعمیرات و تاسیسات سیستم های سرمایشی را فراگرفت.
ایشان در این رابطه خاطرات شیرینی دارد که برای نسل جوان امروز ما آموزنده است:
🔆آن زمان تازه یخچال وارد ایران شده بود و هنوز خانواده های اندکی از این وسیله بهره مند بودند.. چیزی در ذهن اکبر می گفت:«این وسیله روزی همه گیر خواهد شد.» دوست داشت بداند یخچال چگونه کار می کند، برای تعمیرش چه کار باید کرد و هزار سوال دیگر. این بود که با جمع کردن پولش، مبلغی را به یک موسسه تاسیساتی داد و در آنجا به عنوان کارآموز شروع به فراگیری تعمیرات یخچال و سایر تاسیسات این چنینی کرد.
🔆۶۰۰ تومان به پول سال ۱۳۵۰ اندک نبود اما شمّ اقتصادی حاج اکبر می گفت این پول را باید بدهم تا صنعتی جدید فرابگیرم. بعد از دوران آموزش تعمیرات، بدقولی های مالی شرکت البرز، در واقع دست خدا بود که او را به مسیری مستقل بکشاند.
🔆او تصمیم گرفت برای خودش کار کند. با ۲۰۰۰ تومان پس انداز، مغازه ای در سه راه چرم سازی اجاره کرد. اجاره ماهانه مغازه ۷۰ تومان بود. اما برای اکبر که دوران نوجوانی را به تازگی سپری کرده بود، حتی کسب درآمد ۷۰تومانی دشوار بود. اما ایستادگی و صبر در لحظات دشوار از مهم ترین درس هایی بود که معلمان و استادان و کاسبان خداشناسش به او آموخته بودند. مغازه حاج اکبر خالی بود. یک کیف مخصوص ابزار داشت و شیشه های مغازه که با رنگ رویش نامی نوشته شده بود و این تمام مغازه بود، بی هیچ بیش و کمی. هنوز هم که هنوز است، می گوید:«اگر در سختی شکر خدا کنی، عنایت الهی شامل حالت می شود.» با پیدا شدن یک مشتری که از افسران جوان نیروی هوایی بود و دیدن کار خوب اکبر و معرفی او به دیگران، بازار کسب و کار او رونق گرفت. کارش به اندازه ای زیاد شد که همسایه هایی که فکر می کردند به زودی این مغازه را تعطیل خواهد کرد،تمایل پیدا کردند با او شراکت کنند.
🔆اوضاع کاسبی و تعداد مشتری ها روز به روز بهتر می شد تا اینکه یک مشتری آذری زبان سراغش آمد و حاج اکبر متوجه شد که موتور یخچالش سوخته است. ایشان گفت:«موتورش سوخته، من هم از این موتورها ندارم.» مرد آذری با همان لهجه شیرینش گفت:«از این قابلمه ها که تو یخچاله رو می گی؟ من صد تا از اینها تو انبار دارم.» اکبر از بین موتورهای انبار مرد آذری، چند تا را که سالم بود انتخاب کرد و شاید این شروع لحظه تجارت او شد. هزینه موتورها را به هر زحمتی که بود جور کرد و حالا او دیگر مغازه ای خالی نداشت. این همان گام اول بود.
🔆چند وقت بعد سراغ حاجی دهقان در آبادان رفت و برخی قطعات یخچال را از او خرید. ماهی یک کامیون قطعه می آورد تهران و با سود بسیار اندکی می فروخت. سودش آنقدر اندک بود که همه مشتری ها را از آن خود کرده بود. اما بعد از مدتی نامی ایتالیایی را روی جعبه ها دید. با خود گفت:«چرا خودم این قطعات را از شرکت ایتالیایی وارد نکنم؟» پیغام هایش به شرکت ایتالیایی به ثمر نشست و او وارد کننده مستقیم “درایر” و دیگر قطعات از ایتالیا شد.
🔆حاجی دهقانی آبادانی نیز این قطعات را از همان شرکت می گرفت اما چون ابتدا شخصی به نام الاحصایی درکویت این قطعات را می خرید و بعد به حاجی دهقان می فروخت، قیمت اولیه با چیزی که در تهران به دست مشتری می رسید، تفاوت بسیار داشت.
🔆 با ورود مستقیم کالا از ایتالیا به ایران، قیمت “درایر”در بازار تهران از ۳۴۰ ریال به ۲۰۰ ریال کاهش پیدا کرد.سپس ارتباطش با شرکت ژنرال الکتریک آغاز شد و او بعد از مدتی توانست اعتماد مدیران این شرکت را جلب کند. مدیر شرکت ژنرال یکی از ارامنه بود و صاحبش شخصی فرانسوی – لبنانی، اما گویا آنها هم دریافته بودند که اکبر ابراهیمی مردی اخلاق مدار است. اخلاقی که احتمالاً آنها به آن پی برده بودند در نظر اکبر، مکاسب بود. مکاسب از علوم پایه فقهی در نظام آموزش حوزوی ایران بود و هست. آن هنگام کمتر کاسبی پیدا می شد که بی این دانش به کسب و کاری مشغول شود.حالا که او خاطراتی از زندگی اش برایمان تعریف می کند، تاکید بسیار دارد بر این که این نکات حاصل تجارب و دیده های او در زندگی است و شاید به درد جوانی بخورد که پا در این راه گذاشته است.
🔆روزهای موفقیت های حاج اکبر از راه رسیده بود و تعامل او با شرکت های مطرح داخلی و خارجی، او را به یکی از افراد موفق صنعت کشور تبدیل کرده بود.
🔆حاج اکبر ابراهیمی در هفتم فروردین سال ۱۳۴۷ با خانم” زهرا عبدالرحیم خان” زندگی مشترکش را آغاز کرد. این ازدواج سرآغازی برای موفقیت های دیگر این مرد نیک اندیش شد.
در همین سال ها در یک تصادف، فرزند اولش، “احمد” را از دست داد و این جا بود که بر اثر همنشینی با بزرگان آموخت که باید همیشه به تقدیر خداوند شاکر باشد. او دیه فرزند را به تمامی، خرج کارهای خیر کرد.
🔺در آستانه انقلاب و در شروع بحران های اقتصادی، تمام تلاشش را به کار بست تا به سهم خود، مانع بسته شدن کارخانه ها و بیکارشدن کارگرها شود.
🔆کارخانه اول
بعد از انقلاب چون کارت بازرگانی نداشتم و نمی توانستم واردات انجام دهم، مجبور شدم یک کارخانه بخرم. در ابتدا کارخانه ما پشت فرودگاه در منطقه ۲۲ بود. تقریبا ۴۲کارگر داشتم و کل زمین کارخانه ۴۰۰۰ متر بود که حدود ۳۲۰۰ متر آن سوله بود. در حال حاضر این کارخانه را به یک چاپخانه اجاره داده ایم.
🔆کارخانه کمال شهر
بعد از چند سال کارخانه را به کمال شهر منتقل کردیم. در کمال شهر ما ۳۳ هزار متر زمین داشتیم و ۷ هزار متر سوله. حدود ۹هزار متر هم به دفعات توسعه دادیم که آن هم مشکلات خودش را داشت. اما کمی درباره جزئیات کار کردن بگویم. وقتی کارم روز به روز توسعه پیدا کرد و همگی گفتند که ابراهیمی امین است، کارخانه ای را گرفتم که در طول روز ۸۰ تولید داشت و هر یک از تولیداتش را به مبلغ ۲۵ هزار تومان در فروشگاه می دادند. امروز که با شما صحبت می کنم روزی ۳ تا ۴ هزار تولید داریم. وزیر صنعت، معدن و تجارت، آقای نعمت زاده و معاون اول رئیس جمهور، آقای جهانگیری در اسفند ۱۳۹۵ تندیس طلایی تولید کننده را به ما دادند. این موفقیت بیهوده کسب نشده است. این مطالب را برای جوانان، آینده سازان و کسانی که می خواهند مفید باشند، می گویم.