▫️اشاره
در کوران بمباران شدید رژیم صدام که تهران را خلوت کرده بود، پیر روشن ضمیری ترس و مرگ را به سخره گرفت. او و مادرش و همسرش و فرزندانش، ماندند بر بیعت خود با خمینی کبیر؛ جشن خونین مبعث را در اسفندماه ۶۶ با هم گرفتند. عده ای بقا را در رفتن یافتند و اینان بقا را در ماندن!
حاج ماشاءالله قزوینی معمار زبردست و گچ کار هنرمندی بود که پس از بارها حضور در جبهه، زیباترین نقش ماندگار عشق را با شهادت خویش و همراهانش آفرید. این چند سطر یادی است از آن همه خوبیها و نیکی ها…
➖ شهید حاج ماشاءالله قزوینی / ۶۸ ساله
▫️او در یک خانواده بسیار ساده کشاورز از اهالی اوره دماوند متولد شد. زندگی او و خانواده اش از راه کشاورزی و باغبانی اداره می شد، آن هم در کمال سادگی و تنگ دستی. کلاس چهارم ابتدایی را که تمام کرد برای امرار معاش و آموختن حرفه ای جدید به تهران هجرت کرد و شغل گچ کاری را انتخاب نمود.
➖اگرچه به ظاهر کارگر بود و شغلش بنایی و کارگری ولی چون علاقه زیادی به مطالعه و کتاب داشت برغم اینکه موقعیت ادامه تحصیل برایش پیش نیامد، همیشه سر کارش با کتاب و مطالعه ومسجد ومنبر بود. برخلاف اغلب همکارانش که معمولا دوران جوانی را به خوش گذرانی و حضور در قهوه خانه ها می گذراندند، راه دیگری را انتخاب کرد و بعد از فارغ شدن از کارهای سنگین گچ کاری بجای رفتن در قهوه خانه ها راهی مسجد و محراب می گردید.
➖روزی تعریف می کرد مدت کوتاهی بود که به تهران آمده بودیم و بنایی می کردیم و پول و پله ای هم جمع کرده بودیم. چند نفر از دوستان برنامه ریزی کرده بودند که بعد از کار به سینمایی که درخیابان لاله زار است برویم. بعد ازظهر کار تمام شد قرار ملاقات ما اول خیابان لاله زار نبش خیابان انقلاب (شاه رضای سابق) بود. اول غروب دیدار دوستان در محل قرار اتفاق افتاد و راهی سینما از مسیر خیابان لاله زار شدیم؛ همین که نزدیک سینما رسیدیم ناگهان بانگ اذان از مسجد لاله زار بلند شد. در این هنگام یادم به نصیحت مادرم افتاد که گفته بود عزیزم حال که به تهران می روی و دوران جوانی را از ما دوری، یادت باشد که منادی حق و باطل ترا صدا می زنند، ندای حق و باطل را از هم تمیز بده و راهی را برو که خدا و اهل بیت راضی است نه شیطان و فراموش نکن که تو از پستانی شیر خورده ای که با زحمت شبانه روزی پدرت و من پر از شیر شده است. فرزندم فراموش نکن که من رضایت به رفتن تو به تهران را دادم به شرط اینکه خدا و راه اولیا خدا را هرگز فراموش نکنی، در غیر این صورت نمی توانم از تو راضی باشم.
➖شهید حاج ماشاء الله می گوید این منادی آنچنان بر جانم اثر عمیق گذارد که نتوانستم قدم از قدم بردارم وچهره معصوم مادرم را به خاطر آوردم و به دوستان گفتم شما بروید من به شما ملحق می شوم. آنها رفتند ومن راهی مسجد شدم. نماز جماعت اقامه شد وروحانی شروع به وعظ و خطابه نمود. حدودا یکساعت و نیم طول کشید. همین که از درب مسجد بیرون آمدم با جمع دوستان که از درب دیگر سینما خارج می شدند برخورد کردم. بعضی به کنایه و بعضی جدی به من گفتند تو برنده شدی.
➖شهید از همانجا راه خود را پیدا کرده بود وندای منادی حق جان و روحش را تسخیر کرد و هرگز از مسیر حق جدا نشد تا سرانجام در روز عید مبعث سال ۱۳۶۵ بعد از اقامه نماز ظهر و عصر در منطقه میدان امام حسین (ع)در سن ۶۸ سالگی با جمع ۱۱ نفری خانواده اش به وسیله یکی از موشک های ۲ زمانه صدام تکریتی که از اربابان جنایتکارش هدیه گرفته بود مثل مولایش امام حسین (ع) قطعه قطعه شد و به تاسی از اباعبدالله الحسین (ع) بدون غسل و کفن و با لباس شهادت پیکر پاره پاره اش به خاک سپرده شد.در آن حادثه ۴۹ نفر از همسایگان او شهید شدند که ۱۱ نفر از خانواده شهید قزوینی بودند.
➖مادر شهید
شهید حاج ماشاءالله بود به همراه مادر ۸۸ ساله اش.مادری که با شیره جانش او را بزرگ کرد و همیشه به محض شنیدن مارش جنگ به رزمندگان دعا می کرد و آرزوی شهادت داشت و هر وقت هر کدام از بچه هایش (پسرها، نوه ها و نتیجه ها) که راهی جبهه ها بودند التماس دعا داشت که بچه ها دعا کنید من هم شهید شوم.
➖شهیده شهربانو زنی پارسا و صبور بود. همیشه می گفت خدایا از این درد بی درمانی که دادی گله نمی کنم (چون در اثر یک حادثه استخوان لگن او شکسته بود و به دلیل کهولت سن جوش نمی خورد و بیش از ۱۵ سال از آخر عمرش با استخوان شکسته و درد شدید مانوس شده بود) ولی می گفت « خدایا پاکم کن بعد خاکم کن» و شد آنطور که دوست داشت و در عالم رویای صادقه که یک چله سوره مبارکه ملک که برایش تلاوت کردم شرح حادثه را برایم گفت و اضافه کرد: مادرجان در آن حادثه غمبار و سنگین بانویم فاطمه زهرا (س) آمد و به من آب با دستهای مبارکش نوشاند، من نوشیدم و راحت شدم.
راستی گوارای وجودت مادر. این حق تو بود و من زندگی ترا می دانم چگونه گذشت و چقدر پاک بودی.
➖همسر شهید
▫️ حاج ماشاءالله قزوینی همسر باوفا و مهربان خود را در سن ۶۳ سالگی با خود به عرض برد. زنی پارسا از خانواده اهل علم، پدرش جزء اولین معلمین منطقه دماوند بود. او همسری صبور، عفیف و فداکار برای شوهرش و مادری مهربان برای ۷ فرزند دختر. خداوند اولاد ذکور به حاج ماشاءالله نداد تا او را خوب آزمایش کند و شاهدی برای بازماندگان انقلاب باشند که می شود با داشتن ۷ دختر، مبارز هم بود.
➖دختران شهید
▫️شهید حاج ماشاءالله در این حادثه ۳ فرزند دخترش را هم با خود به دیار عاشقان برد.
🔸شهیده معصومه قزوینی: ۳۰ ساله، معلم مدرسه، طلبه بسیار فعال و کوشا که از محضر علامه حسن زاده آملی بهره هایی برده و در رشته معارف دانشجو بود.
🔸 شهیده فاطمه قزوینی: ۲۷ ساله، فارغ التحصیل دانشگاه الزهرا (س) در رشته اقتصاد، او به همراه فرزندش مهدی ۵ ساله و محمد ۶ ماهه شهید شد. (پدرشان نماینده مجلس و درماموریت بود)
🔸 شهیده خدیجه قزوینی: ۲۴ ساله به همراه ۳ فرزندش به نام های علی ۷ ساله، نعیمه ۴ ساله و محدثه ۲ ساله و جنینی در رحم شهید شد. (پدرشان روحانی و طلبه فاضلی که در قم مشغول درس بود)
▫️شهید حاج ماشاءالله قزوینی بعد از پیدا کردن راه خود در جوانی هیچگاه از مسیری که قرآن و اولیاء خدا برای بشر ترسیم کرده بودند، منحرف نشد. کارش را خوب دوست داشت و به آن عشق می ورزید. همین عشق و علاقه و تعهدش باعث شد که به زودی به مدارج بالایی از این هنر بسیار زیبا رسید و جزء افراد منحصر به فردی شد که می توانست پیچیده ترین عملیات مقرنس کاری و گچ بری را با گروه همراهش به شایستگی به سرانجام برساند. هیچ کارگری و یا همکاری پیدا نمی شد که از دست او شاکی باشد و بگوید او استاد من بود و حق مرا خورده است. هیچ کارفرمایی به عنوان شاکی چه در حیاتش و چه بعد از شهادتش از او شکایت نداشت.
➖اگرچه کارش طوری بود که اغلب با مقامات بالای زمان رژیم شاه برخورد داشت (هم از نظر مالی و هم از نظر جایگاه سیاسی و اجتماعی) ولی حاج ماشاءالله هرگز وامدار این افراد نشد. با توکل به خداوند کریم راه ولایت را هرگز رها نکرد. با اینکه از حقوق و درآمد نسبتا خوبی برخوردار بود و می توانست زندگی بسیار بهتری برای خودش درست کند ولی هرگز از حد نیاز و اعتدال خارج نشد و زندگی اش را بیش از یک منزل ۱۳۰ متری اضافه نکرد.
➖آثار هنری او در حسینیه ارشاد، تالار بزرگ شهر تهران و بزرگترین موزه گچ بری شده کنونی در تالار پذیرایی کاخ ریاست جمهوری کنونی که متعلق به وزیر دربار شاهنشاهی بود، بیانگر قدرت هنری اوست ولی هرگز خود را از طبق کارگر و عامه مردم جدا نکرد و با اینکه «اوناسیس» ، سرمایه دار معروف ایتالیا از او برای تزئین کاخش در رم دعوت کرد، نپذیرفت. فقط به دلیل اینکه او یک سرمایه دار صهیونیسم و ضد اسلام است.
➖شهید حاج ماشاءالله قزوینی رابطه عمیقی با روحانیت و علمای بزرگ در تهران و قم داشت. از جوانی پای منابر بزرگان بود. مقلد حضرت آیت الله بروجردی (ره) بود و بعد از رحلت ایشان سراسیمه عازم قم شد و بعد از بررسی همه جانبه مراد خود روح الله کبیر را پیدا کرد و از آن پس دلباخته امام راحل شد. تمام اعلامیه ها و سخنرانی های ایشان را گوش می داد و می خواند و تکثیر و توزیع می کرد. او به مسائل سیاسی و اجتماعی آگاهی کامل داشت و نقشه شوم غربی ها و شرقی ها را خوب می دانست. به دلیل نوع کارش در قالب یک کارگر از همه جنایات شاه و درباریان او آگاه بود و طوری عمل می کرد که کمتر به او بدبین می شدند.
خودش می گفت این دختران و نداشتن فرزند پسر پوشش خوبی برای کارهایم شده بود.
➖هزاران اعلامیه ضد رژیم و نوارهای علما و بزرگان را در پوشش خانواده تکثیر و توزیع می کرد. رساله حضرت امام راحل همیشه از منزلش توزیع می شد. رابطه سیاسی اجتماعی او با گروه های گوناگون مثل جبهه ملی آن زمان، نهضت آزادی و دیگر گروههای سیاسی بسیار وسیع بود ولی هرگز خود را وامدار هیچ گروهی نکرد و خط ولایت و مرادش امام امام راحل را ترک نکرد.
➖تقریبا تمام جلسات دادگاههای مرحوم آیت الله طالقانی و مهندس بازرگان را شرکت کرد و در بسیاری از جلسات جبهه ملی شرکت می کرد و برای افراد دانشگاهی سخنرانی می کرد بدون اینکه امام را از یاد ببرد. بزرگترین اندوه او دستگیری و تبعید امام راحل بود، طوری که شبها و روزها گریه می کرد و بالاخره در یک سفر غیررسمی از راه مکه به عراق رفت و به زیارت مراد خود نائل گشت. در اولین دیدار بعد از آمدن حضرت امام برای عقد کردن دخترش فاطمه (که به همراهش شهید شد) به محضر نایب بر حق امام زمان (عج) در جماران رسید. ولی در همان اولین نگاه قبل از بوسیدن دست مبارک امام مدهوش شد و به دستور مرادش آب قند و نبات آوردند و برایش دعا کرده،این مرید بهوش آمد و شکر بدرگاه خداوند کرد.
➖حاج ماشاءالله قزوینی با اینکه دردماوند منزلی و مکان امنی داشت و می توانست به راحتی زندگی کند ولی می گفت تا امام عزیز در تهران است ما هیچ جا نمی رویم، اگر از آسمان دائما سنگ ببارد ما تهران را ترک نمی کنیم.
چندین بار در جبهه جنگ حاضر شد و گاهی می گفت نمی دانم چه کرده ام که خداوند شهادت نصیبم نمی کند. زهد وعبادت و نمازهای شب او برای کسانی که با او از نزدیک آشنا بودند زبانزد بود. معلم قرآن هیات بود، همه اهل محل از او به خوبی یاد می کنند. بالاخره بعد از ۳ ماه که در جبهه بود ، برای مدتی به تهران برگشت و روز عید مبعث از رسول الله (ص) عیدی گرفت و با بدنی قطعه قطعه شده به لقاءالله پیوست و بدن پاک و مطهرش به همراه ۱۰ تن از خانواده بزرگوارش در امامزاده قاسم (ع) اوره دماوند به خاک سپرده شد.
✔️یاد او و همه شهدا و امام شهدا گرامی باد، انشاءالله. خداوند به ما توفیق قدردانی از آن عزیزان را به ما عطا فرماید.