نقش شخصیت های دماوندی در قیام ۱۵ خرداد و انقلاب اسلامی (۱)
نقش شخصیت های دماوندی در قیام ۱۵ خرداد و انقلاب اسلامی (۱)

شصت سال جهاد، مبارزه و خدمت؛ حاج حبیب الله عسگراولادی قیام پانزده خرداد ۱۳۴۲ سرآغاز نهضت اسلامی امام خمینی (ره) بوده است که نقش بعضی از شخصیت ها در شکل گیری آن مشهود است. نقش مرحوم حاج حبیب اله عسگراولادی، حاج ابوالفضل حیدری و حاج سیدرضا نیری از منطقه دماوند برای این شهرستان افتخاری است. […]

شصت سال جهاد، مبارزه و خدمت؛ حاج حبیب الله عسگراولادی

قیام پانزده خرداد ۱۳۴۲ سرآغاز نهضت اسلامی امام خمینی (ره) بوده است که نقش بعضی از شخصیت ها در شکل گیری آن مشهود است.

نقش مرحوم حاج حبیب اله عسگراولادی، حاج ابوالفضل حیدری و حاج سیدرضا نیری از منطقه دماوند برای این شهرستان افتخاری است. بی شک نقش حاج حبیب اله عسگراولادی که از معتمدین امام خمینی (ره) بوده است، نیازمند به ذکر نیست؛ زیرا همگان به این نقش آگاهی دارند.

نام حاج حبیب الله عسگراولادی ، طی شصت سال گذشته با مبارزه، زندان، شکنجه گره خورده است. آنچه وی و همفکرانش را در این میان ممتاز می کند همراهی همیشگی و دائم اش با مرجعیت، ولایت و روحانیت است.

او از زمانی که خود را شناخت، مبارزه را شناخت و آنگاه که مبارزه را شناخت، با نواب صفوی و آیت الله کاشانی همراه شد. سپس گمشده خود را در حضرت روح الله (ره) یافت وبه سر این عهد و پیمان دوازده سال زجر و شکنجه را به جان خرید.

حاج حبیب الله عسگراولادی بی تردید چهره اول مبارزه این دیار و  از محدود مبارزانی است که از اول جهاد با طاغوت بر صراط ولایت ثابت قدم مانده است.

این سطور نه از سر گزافه  گویی و با تعصب محلی است،بلکه حقیقت است. عسگراولادی از زمانی که جوانی بی قرار در بازار تهران بود، نماینده وجوهات شرعی مراجع و حضرت امام و مورد وثوق آنان بود.

عسگراولادی چه در بازار تهران و چه در زندان از تحصیل دروس حوزوی تا مرحله اجتهاد باز ننشست و درکنار مبارزه، توشه های علمی عمیق را از محضر اساتید بزرگوارش آموخت.

اینک سی امین سال پیروزی انقلاب اسلامی فرصت مغتنمی است تا از او یادی کنیم در حد توان مان – دوست می داریم در زمانی مناسب پر از فراز و نشیب این دیار امام و رهبری را باز گوییم و دوست تر می داریم تا در دماوند  به پاس بیش از نیم قرن  مبارزه وخدمت او در محضر امام و رهبر عزیز  انقلاب ومردم بزرگوار و به ویژه محرومان ، نکوداشتی برگزار کنیم.انشاءالله.

  • مقدمه

کتاب خاطرات حاج حبسیب الله عسگراولادی تاکنون به چاپ نرسیده است.

با پیگیری های زیاد کتاب ده سال مصاحبت با ” حبیب الله عسگراولادی مسلمان” اثر « اکبر خلیلی» از انتشارات رسالت قلم به دستمان رسید.

مصاحبه های انجام شده اگرچه بسیار مغتنم وارزشمند است ولی از یک روال منطقی برخوردار نبوده که علت آن مشغله فراوان آقای عسگراولادی است.

کتاب کامل مطالعه گردید و بعد از بررسی های فراوان زندگی ایشان ، درچند بخش تهیه شد که شامل:

۱- دوران کودکی ، نوجوانی، جوانی

۲- کسانی که در مسیر زندگی اخلاقی ، تربیتی، سیاسی ایشان موثر بودند.

۳- دوران سیاسی

۴- تحصیلات

۵- با این همه در بخش سوم که دوران سیاسی می باشد، بررسی ما تا سال ۱۳۴۱ منتهی شد و در همان جا متوقف شدیم تا در یک مرحله بعد که امیدواریم خرداد ماه ۱۳۸۸ باشد بقیه این دوران را هم در اختیار مردم قرار دهیم.

همه هدف ما این بوده که مطاله  ارائه شده از زبان خود ایشان باشد. اگرچه ممکن است در موارد کمی کلمات جابجا شده باشد که از روی ضرورت وناچاری بوده است.

  • دوران کودکی ، نوجوانی تا جوانی

بسم الله الرحمن الرحیم

من از یک خانواده متدین دماوندی در تهران بدنیا آمدم. متولد ۱۳۱۱ در محله امامزاده یحیی ، کوچه صاحب دیوان هستم. تا شش سالگی پدر و مادرم درتهران بودند. در سال هفتم به دماوند مراجعت کردند.وضع زندگی پدر و مادرم در دماوند سامان تازه ای گرفت.

من تحصیلات ابتدایی را تا کلاس ششم در دبستان امید دماوند گذراندم. معلم ها، ناظم هاو مدیر مدرسه از اهالی بومی و بسیار مردم متدین و مومنی بودند. مدت تحصیل من همزمان بود با جنگ بین المللی دوم که شرایط زندگی بسیار سخت بود.

در سال ۱۳۲۳، در دوازده سالگی ، ششم ابتدایی را به پایان رساندم .اولین کارم در سرای سلیمان خان در بازار در خدمت دایی ام به نام

آقای عبدالله توسلی  – یکی از اخیار معروف در بازار تهران – به عنوان شاگرد و پادو بود. این شروع کار من بود. یک سال در تهران ماندم.

آتش بس در جنگ جهانی اثرش را طوری در بازار  تهران گذاشت که بیش از شصت، هفتاد درصد تجار بازار ورشکست شدندو شرایط کسب بسیار ناجور شد.من بیماری پدرم را بهانه کردم و به دماوند بازگشتم.

چون مادرم خیاط بود، دردماوند سه ماه را به خیاطی مردان ( کت و شلوارد وزی) آقای استاد سید محمد مدنی که او هم مرد متدینی بود رفتم و عاشقانه مشغول  کار شدم. ایشان در شرایط نوجوانی و تربیت و تکوین خرجی بود که به مادرم می دادم.

در سال ۱۳۲۳ مقارن آتش بس ( جنگ جهانی دوم) به تهران آمدم و در بازار مولوی شاگرد کسی شدم که در کنار بازار برنج می فروخت و روزی دو ریال  به من خرجی می داد. مدتی در مغازه آهن فروشی رفتم – یک سال و خرده ای در خدمت شخصی به نام سید حسن توکلیان بودم که مرد بسیار معتقد بودو در من آثار فوق العاده ای از نظم و تربیت داشت. مثلا ایشان سر ساعت ۸ صبح به محل کار می رسید.قبل از اذان برای وضو و ادای نماز در مغازه را می بست  و سر ساعت سه بعدازظهر جلوی مغازه ایستاده بود.نظم و ترتیب و رعایت وظایف دینی این مرد  در من اثر زیادی گذاشت – پانزده ساله بودم که برای تحصیلداری نزدیک تاجر قمی به نام اقای حاج حسین مستقیم رفتم که این کار جدید زندگی مرا تغییرداد. این مرد متدین سعی کرد آداب زندگی و کسب ومعاشرت را به من بیاموزد.

از معاشرت با حسابدار این تجارتخانه مرحوم سید علی میرهادی سبب شد ایشان مرا به شیخ محمد حسین زاهد امام جماعت مسجد امین الدوله معرفی کند.

به مدت ۳ ماه با ُپسرخاله ام ( مرحوم حاج سید محسن سید حسینی) مغازه خواروبار فروشی روبروی بیمارستان بازرگانان راه اندازی کردم که کار نگرفت و بعد به بازار تهران ( سرای دماوند در چهارراه سیروس ( مصطفی خمینی)) برگشتم و به کارهای خواروبار و خشکبار به خصوص برنج با شراکت آن بادر مشغول کار شدیم. از سال ۱۳۲۹  و ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۳ کارم این بود.برنج را  در سراسر تهران در مغازه ها  می فروختیم. این امر ارتباط مستقیم من را با اصناف تهران برقرار کرد و اعلامیه ها را نیز به همین طریق در کل بزارواصناف پخش می کردیم. این بهترین راهی بود که می توانستیم فتاوی و اعلامیه های مراجع را به خصوص اعلامیه  امام رحمت الله را توزیع کنیم.

  • کسانی که در مسیرزندگی اخلاقی – تربیتی و سیاسی موثر بودند

الف) پدر و مادرم به ویژه مادرم

پدر ومادرم، مرا به عادت های خوب خودشان تربیت کردند.اعتیاد به نماز و روزه از جمله عادت های من شده بود.

از ده سالگی نماز و از پانزده سالگی روزه برایم عادی و طبیعی شده بود. به طور کلی توسل به انبیاء و اهل بیت برای من نیازی روزانه بود. به ویژه مادرم مرا متوسل به امام زمان (عج) نمودو به عشق آن بزرگوار هدایتم کرد.نماز شب را به طوری که نه تحمیل در کنار و نه زور پشت سر آن باشد به طور طبیعی و راحت پذیرفتم و از همان کودکی آن را وظیفه می دانستم و با میل آن را انجام می دادم.من به توسلی که از مادرم آموخته بودم و بسیار برای من کار ساز بودن توسل جستم. برای انتقال به نسل جوان و جوانان عرض می کنم مادرم به من آموخت هر وقت مضطر و بیچاره شدی، از شهر بیرون برو، در جایی که کسی تو را نبیند، با وضو باش و چند بار بگو یا اباصالح المهدی ادرکنی.

ب) البته  خداوند به دعای پدر ومادرم وسایل  را برای من فراهم کردو در آن سالی که به خیاطی می رفتم و نیز دیگر مراحل کار و کسب، بندگان صالحی کنارم بودند که در من تاثیر مثبتی گذاشتند و این می تواند مستجاب شدن دعای پدر و مادر باشد یا لطف خداوند.در هر مرحله ای که برایم پیش آمد تا شرایطی که در خدمت برادران و دوستان دوران تحصیل در مبارزه قرار گرفتم، خداوند مرا حفظ کرده است و بعدها حتی در سلول های زندان طاغوت هم خداوند مرا در کنار برادرانی قرار داد که جز به عشق خداوند محرک دیگری نداشتند.

ج) معاشرت من با میرهادی (منشی و حسابدار تجارتخانه اخوان مستقیم) سبب شد که ایشان مرا به شیخ محمدحسین زاهد معرفی کند.

خدمت حاج شیخ محمدحسین زاهد که رسیدم گفتم می خواهم خدمت شما عربی بخوانم. ایشان پذیرفت. در مسجد جامع تهران این مرد برجسته تدریس می کرد. این مرد ویژگی هایی داشت. یکی آنکه در زمان طاغوت سعی می کرد جوان ها و نوجوانان و اطرافش را روز جمعه به محیط تفریحی سالمی ببرد.این مرد شاگردان زیادی در بازار تهران و افراد متندین بنامی را در مسجد امین الدوله تربیت کرد.

حتی تعداد زیادی از متدینانی که در نهضت امام (ره) او را لبیک گفتند، از این مسجد برخاسته بودند. یکی از هم درس هایی که خدمت ایشان درس را شروع کردیم ، آیت الله سید محسن خرازی از فقها و از اعضاء برجسته جامع مدرسین قم است.

جلب من به این مسجد و این روحانی چنان از روی علاقه انجام شد که غیر از اینکه شب ها به مسجد می رفتم. روزها نیز فرصتی پیدا کردم که درس طلبگی را شروع کنم.

تقریبا سیزده ساله بودم و او توانست از یک نوجوان، یک عاشق قرآن و عترت بسازد. البته خمیره من به دست پدر و مادرم برای نمازو توسل به ائمه اطهار از همان کودکی ساخته شه بود اما این مرد توانست از این خمیر مایه ایمان، یک عاشق شیفته به عترت بسازد. با حضور این استاد در مسجد جامع بزرگ تهران و در حوزه شیخ واعظ بزرگ به طلبگی مشغول شدم. من صبح زود هر روز طلبه بودم و به واسطه تکلیفی که نسبت به پدرو مادر و دو خواهر و برادر خود داشتم، روز کامل را در بازار کار می کردم و شب ها در مسجد امین الدوله آنچه را که در روز فراگرفته بودم با برادران در میان می گذاشتم. رفته رفته در بحث های طلبگی خیره شدم… من در وجود ایشان ذخایری را یافتم که تا سال ۱۳۲۷ که زنده بودند، نتوانستم از ایشان جدا شوم.

پس از فوت ایشان در فن فلسفه، حقوق وفقه در حوزه هایی دیگر مانند مدرسه طلاب آقای رضا فیروزآبادی، حوزه علمیه مروی و حوزه علمیه محمودیه ( سرچشمه) مشغول تحصیل شدم و روزها را در بازار  کار می کردم.

د- تا سال ۱۳۲۷ که شانزده سالم تمام می شد ، گهگاهی روزنامه هایی که بود را می خواندم اما این توفیق که در فداییان اسلام و اطراف حضرت آیت الله کاشانی یا درگروه های سیاسی – ملی اطراف دکتر مصدق یا دکتر بقایی  و دیگران را نداشتم.

در همان سال در ماه بهمن راهپیمایی که نسبت به غصب فلسطین  اولین قبله مسلمانان انجام شد، شرکت کردم.

در ۱۵ بهمن در دانشگاه تهران به محمدرضای خائن تیر اندازی شدو رژیم این را بهانه کرد و مبارزان را دستگیر کرد. از جمله آیت الله کاشانی را به اراک، خرم آباد و لبنان تبعید کرد که در این روز ریختندو تعدادی را که در تظاهرات روز قبل شرکت کرده و شناخته شده بودند را دستگیر کردند؛ من هم دستگیر شدم که به مدت سه روز طول کشید.سال ۱۳۲۸ فداییان اوج گرفتند. در مجلس شان شرکت می کردم و بهره ها داشتم.

بعدها هم گروه  فعالتری نزد آیت الله کاشانی شکل گرفت  به نام مجمع مسلمانان مجاهد و همچنین حزب زحمتکشان دکتر بقایی. من مقالات دکتر بقایی را در روزنامه ها، به خصوص در روزنامه شاهد می خواندم. این مقالات در من اثر داشت.

مقالات دکتر فاطمی را هم در باختر امروز می خواندم که آن هم در من موثربود. فدائیان اسلام و مجمع مبارزان مجاهد هم در من تاثیرگار بود.این چهار تشکیلات در من اثر داشتند اما در وجود من پرهیزی بود که وارد هیچ کدام از اینها نشوم و وارد هیچ کدام ازاینها نشدم.

ه- لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی از هیات دولت گذشت که در آن چند حیله و فریب ضمنی را در لفافه ای پیچیده و به جامعه آن روز ارائه دادند.

۱- دین رسمی انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان را چهار دین رسمی اسلام، یهود، مسیحیت و زرتشتی قلمداد کردند.

۲- قسم خوردن به کلام الله مجید را تبدیل به کتب آسمانی کردند.

۳- خانم ها به عنوان  انتخاب شوندگان و انتخاب کنندگان حق رای دارند.

وقتی این لایحه مصوب گشت و انعکاس یافت از جانب مراجع تلگراف هایی به محمدرضا شاه و نخست وزیر مخابره شد. دربین آن همه تلگراف ، تلگرافی مخابره شد به امضاء روح الله الموسوی الخمینی که باعث شده به ذهن و قلب و روح عده ای از اسلام خواهان مبارز که  از زمان ۲۸  مرداد از مبارزه مایوس شده و کنار کشیده بودند تلالویی ویژه بتابد  و فکر کنند که گمشده خود را پیدا کرده اند.

امام راحل در رابطه با اشخاصی که با ایشان مرتبط می شوند، تحقیق می فرمودند. مثلا درباره خود من از سه طریق : از محل کارم که در سرای دماوند ، خیابان  سیرس بود تحقیق فرمودند ، از مسجد امین الدوله در تهران از نشو و نمود طلبگی من و از طریق خانواده باجناق من، مرحوم حاج جواد فرشچی وضع خانوادگی و شخصیتی مرا تحقیق فرمودند.

( ومن هم) قبل از اینکه نهضت شروع بشود با ایشان درارتباط بودیم. مرحوم حضرت آیت الله شیخ  عبدالکریم حق شناس از شاگردان ایشان بودند وکمتر جلسه ای بود که  ایشان صحبت بکنند و دو یا سه بار نام استادشان حاج آقا روح الله را به زبان جاری نکنندو  (همچنین) از حضرت آیت الله مهدوی کنی درباره امام توشه گرفتم و در اتوبوسی که از تهران به قم می رفت ایشان از طلبگی و دوران تدریس و تحقیق و دورانی که امام از فقهای به نام شدند صحبت کردند که در جلسه ای به ایشان گفتم شما چقدر به گردن من حق دارید.

  • دوران سیاسی

دوران کاشانی  و فداییان اسلام ( ملی شدن صنعت نفت)

بهمن ۱۳۲۷ تا مرداد ۱۳۳۲پس از غصب سرزمین های فلسطین و برپایی غاصبانه حکومت صهیونیستی به نام اسراییل در سرزمین های اشغالی، مرحوم آیت الله کاشانی اعتراض شدیدی به این مساله کردند که این اعتراض به شکل بیانیه، سخنرانی ، اعلامیه  و راهپیمایی اعتراض آمیز درآمد.

این راهپیمایی از پامنار از جلوی منزل آیت الله  کاشانی شروع می شد و بعضی دسته جات کوچکتر از حوزه های علمیه  مروی و حاج ابوالفتوح شرکت کرده بودند و جلوی بهارستان می آمدند.

در این تظاهرات دژخیمان رژیم جلوی مدرسه سپهسالار ( مدرسه عالی شهید مطهری) حمله سختی به مجموعه کردند که دو نفر از عزیزان به شهادت رسیدند و تعداد زیادی مجروح شدند و بقیه هم تار و مار شدیم.

به نبال همین تظاهرات در ۱۵ بهمن در دانشگاه تهران سوء قصد  نافرجامی به محمدرضا شد که این باعث تشدید مسئله بوده و به بهانه آن  رژیم دستگیری های وسیعی انجام داد که به طور عمده در بخش نیروهای مذهبی و چپ های آن روز بود. در آن روز من در حجره  آقای مستقیم بودم که با شناسایی قبلی آمدند و ما را دستگیر کردند. دستگیری من به مدت سه روز بود آنها از من چیزی نداشتند و نمی توانستند تهدید کنند و چیزی از من درآورند… لذا بدون هیچ محکومیتی و گرفتن اثر انگشت و انگشت نگاری بعد از سه روز مرا آزاد کردند.

من فریضه ای را انجام داده بودم .هم اجابت دعوت یک روحانی جلیل ، هم نوایی و همدلی با تعدادی از  اهل ایمان که حمله دژخیمان را در پی داشت. حضرت آیت الله کاشانی دستگیر و به اراک و فلک الافلاک خرم آباد لرستان و بعد به کرمانشاه و به مدت دوسال ۱۳۲۷ تا ۱۳۲۹ به لبنان تبعید شدند.تبعید آیت الله کاشانی و رسیدن اعلامیه های ایشان از تبعید در من اثر داشت و مشتاق بودم که وظایف اجتماعی خود را درک کنم.

غیر از وظایف شخصی و خانوادگی ام حس می کردم که بایددر مسایل اجتماعی هم به روز بیندیشم. با شروع این دستگیری ها دعوت های گوناگون برای تظاهرات به وجود آمده. بنده آن روزها در مسایل سیاسی با هیج کسی ارتباط نداشتم چون منفرد بودم اما سعی می کردم در دعوت هایی که جنبه دینی داشت  شرکت کنم. مثل دعوت دراعتراض به تبعید حضرت آیت الله کاشانی در میدان ارک که در آنجا جمع شدیم اما  با حمله ای که به تظاهر کنندگان شد و ضرباتی که از نظر جسمی به آنها زدند، نگذاشتند که این تظاهرات به نتیجه برسد اما من با بعضی از  این عزیزان آشنا شدم. از این سال که سال ۱۳۲۸ است، رفته رفته فداییان اسلام به حمدالله اوج گرفتند. مواضع سریع و روشن مرحوم نواب صفوی و جلسات بسیار روشنگرانه و افشاگری های او، این احساس مسوولیت را در من که طلبه ای جوان و بازاری بودم، تقویت می کرد.

از بهمن ۱۳۲۷ که منجر به زندانی شدن من شد تا ۳۱ تیر ۱۳۳۱ ، من همراه حضرت آیت الله کاشانی و دکتر مصدق بودم اما هیچ وقت جزء آن گروه ها ودسته ها نشدم.چه در گروه حضرت آیت الله کاشانی و چه گروه های چهارگانه جبهه ملی. من عضو هیچ گروه و دسته ای نشدم، حتی گروه های مسلمانان مبارز، حزب حزب زحمتکشان و جبهه ملی، عضو هیچ کدام نشدم اما همراه حرکت ها بودم.در جریان ۳۰ تیر که آیت الله کاشانی اعلام قیام فرمود من با تمام این جریان بودم. حتی در آن راهپیمایی که سه تا چهار شهید را تا جلوی منزل آقای آیت الله کاشانی می بردند شرکت کردم. من شاهد بودم که وقتی مقاومت و استواری به نتیجه رسید و شاه قوام السلطنه را کنار زد و دکتر مصدق را در همان روز روی کار آورد ، کم کم لحن محمد مصدق و ملی گراها تغییر کرد و عصرآن روز، حزب توده به میدان آمد و نیروهای مذهبی تردید کردند و در اولین روز ورود، مذهبی ها را کوبیدند و این مساله باعث شد که بین مذهبی ها و ملی گراها و بدنه متدینین جامعه فاصله افتاد و دولت ازمردم متدین فاصله گرفت.

نظر بنده که بی طرف بودم و تعصب گروه کاشانی ها و مصدقی ها را نداشتم، این بود که هردو دسته به شکلی متعصب بودند و هردو فکر می کردند مردم طرف آنها هستند.اما میان انها و مردم شکاف عظیمی به وجود آمده بود. در ظرف ۱۳ ماه از تیر ۱۳۳۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲  ( که عده ای به طرفداری شاه حرکت کردند)، مردم فهمیدند که هیچ کدام  از این ها طرفدار مردم نیستند و قضیه سر لحاف ملا نصرالدین است یعنی قدرت طلبی.

( من در این اوضاع) ناظری بی طرف بودم زیرا فکر می کردم دشمن بین آنها تفرقه انداخته و فاصله ای ایجاد  کرده و کودتای ۲۸ مرداد را به وجود آورده است.

دوران یاس ( خرداد ۳۲ تا ۳۹)

بعد از کودتای ۲۸ مرداد بر اثر درگیری های به وجود آمده میان نیروهای مختلف ملی ومذهبی ما همگی مایوس شده بودیم و به طور علنی در کارهای سیاسی شرکت نمی کردیم. خلاصه ما در آن زمان چهل ، پنجاه نفر جوان هستیم. چند نفری توی بازار، سه نفر معلم ه چهار نفر کارگر نجار و تعمیراتی  که به این نتیجه رسیدیم که ما دراین مساجد یا دراین هیاتها نمی توانیم وارد شویم. پس بیاییم خودمان یک هیات درست کنیم.دور هم نشستیم و یک هیات درست کردیم که قاری و مداح از خودمان بودو گوینده هم از خودمان بود؛ اسمش موید بود و این نام را از آیه مبارکه « والله یوید بنصره می یشاء» گرفته بودیم.

چون ما هیچکدام مان تعصب هیچ یک از تشل ها و جناح ها را نداشتیم ، بحث های سیاسی که ما داشتیم افسوسی بود برای از دست رفتن فرصت ها به دست جریان های سیاسی و بخش های ملی و مذهبی. تحلیل هایمان درباره جریان ملی شدن صنعت نفت وجریان حکومت ملی دکتر مصدق و جریان سی تیر، تحلیل هایی بود که هیچ تعصب خاصی نسبت به این جریان ها نداشتیم. تا سال ۱۳۳۹ که فضای باز شده بر اثر فضای باز سیاسی ، جبهه ملی  سوم حرکت تازه ای پیدا کرد.این جبهه دروازه هایش بازتر از جبهه ملی اول و دوم بود. در این جبهه سوسیالیست ها و کمونیست ها هم شرکت کردند.

این موضوع شرکت در جبهه ملی یا فداییان است یا مسلمانان مجاهد یا نهضت آزادی ( ۱۳۴۰) در جلسات ما مطرح و بحث می شد. بعضی از برادران متدین که در این جمع نبودند در جبهه ملی شرکت کردند و بعضی در نهضت آزادی  ولی ما به دلایلی که در ذهنمان بود در هیچ کدام شرکت نکردیم. رفته رفته به ذهنمان خطور کرد که باید یک استاد اسلام شناس بیاید و ما از چنین شخصیتی آهنگ بگیریم.

ما از اسلام شناسانی مانند آیت الله مطهری، آیت الله وحید، آیت الله مکارم شیرازی، آیت الله فلسفی و حضرت آیت الله سید محمد مصطفوی استفاده می کردیم. حضرت آیت الله مصطفوی طی هفت سال کل قرآن را برای من تفسیر کردند.

دوران رحلت آیت الله بروجردی (۱۳۴۰)

با رحلت حضرت آیت الله العظمی بروجردی در فروردین ۱۳۴۰ و همچنین رحلت حضرت آیت الله کاشانی ( اسفند ۱۳۴۰) فرصت خوبی برای رژیم به دست آمد. به خصوص که می خواست مرجعیت موثری در کشور وجود نداشته باشد وتلاش می کرد نجف را تقویت کند.تمام تلاش شاه و دستگاه سلطنت این بود که مرجعیت درایران شکل نگیرد و درنجف شکل بگیرد.

از تلگراف تسلیتی که دوبار در رحلت آیت الله بروجردی و یک بارد رحلت ایت الله عبدالهادی شیرازی به آیت الله حکیم زده بود مقدماتی فراهم کرده بود که حوزه نجف تقویت و حوزه قم تضعیف شود.

بعد از رحلت آیت الله بروجردی – رضوان الله تعالی- ما که ۲۵ مرجع تقلید داشتیم که یکی از اینها حاج آقای روح الله بوده که رساله نمی داد اما ۲۴ مرجع تقلید دیگر هم رساله داشتند و هم مقلدانی که به تدریج زیاد می شدند .ر کدام نسبت به خودشان، تشتت در مراجعه به مراجع سبب عدم تمرکز متدینین شد.متدینینی که حداقل از پانزده مرجع تقلید درد اخل کشور و سه مرجع تقلید در خارج کشور تقلید می کردند.

( دراین دوره) شرایط نیروهای سیاسی اعم از نیروهای سیاسی تندرو مانند فداییان اسلام، معتدل مانند آیت الله کاشانی ، نهضت آزادی و چند تشکل دیگر که در حد تعامل با یکدیگر نبودندو امکان همکاری و تعامل با یکدیگر را  نداشتند که شاه فرصت را غنیمت  شمردو آزمایشی را آغاز کرد و در غیاب مجلس شورای ملی که تعطیل بود در هیات وزیران به ریاست علم قانون انجمن های ایالتی و ولایتی را تصویب کرد که با این مصوبه قانون اساسی را نقض کرده بود.

تغییراتی در این تصویب نامه بود که مورد اعتراض مراجع تقلید قرار گرفت و نهضت مبارزه با تصویب نامه انجمن های ایالتی و ولایتی سامان گرفت.در قم و سطح مردمی شهر تهران مجالس زیادی برپاشد.

حضرت امام به سه مسئله مهم که با قانون اساسی مغایرت داشت اشاره فرمودند  ( که باید لغو گردد):

۱- انتخاب کننده و انتخاب شونده باید دارای یکی از مذاهب رسمی کشور باشد.

۲- قسم خوردن به کلام الله مجید را تبدیل کرده بودند به قسم خوردن به کتب آسمانی.

۳- اینکه زنان، هم حق دارند انتخاب شوندو هم انتخاب کنند؛که دراین رابطه امام فرمودند : اول نیرنگ این است که اسلام ومذهب تشیع در کشور از رسمیت بیفتد. دوم اینکه نیرنگ این است که زنان را با فریبی تطمیع کننده که اینها حق انتخاب شدن دارند، علاوه بر حق انتخاب کردن. فرمودند: زنان ما هوشیار تر از آن هستند که به این فریب گرفتار شوند.

سوم اینکه، نمایندگان می توانند به قرآن، تورات، انجیل و اوستا قسم بخورند یعنی قسم خوردن از اسلام به ادیان ومذاهب اقلیت کشور هدایت می شد.

دوران امام خمینی (ره) ( ۱۳۴۱ تا پانزده خرداد)

حضرت امام در سخنرانی ای فرمودند: این همه مومن و این همه اعتبارات و امکانات و این همه مساجد، این همه اماکن متبرکه و هیات ها وحسینیه ها، اگر اینها به درد اسلام نخورد باید فکری شود که اینها به درد اسلام بخورد.من شخصا از فرمایشات ایشان تعصب جدی برداشتم و از شرایط اجتماعی که در آن روزها داشتم بسیار تاسف خوردم. ایشان ما را به فکر فرو برد… (ایشان ) دو ویژگی را برای کارهایی که قابل قبول است فرمودند: یکی اینکه کارهایمان به عظمت اسلام منتهی شود و دوم اینکه به عزت مسلمین تمام شود.

من از این پنجاه نفر ( هیات موید) تعدادی را دعوت کردم که در آن نشست ۲۶ نفر شرکت کردند. در جمع آنها با تاثیر شدید عرض کردم  من فکر می کنم که این سه مجموعه ای ( هیات، شرکت، موسسه خیریه موید) که ما دور هم هستیم  اگر در مسیر عظمت اسلام وعزت مسلمین قرار نگیرد، ما ضرر کرده ایم. خب بعضی صحبت کردند و با تاثر گریه کردند.وضع بحرانی در جلسه حاکم شد. گفتند خب تو چه پیشنهادی می کنی؟ گفتم پیشنهاد من این است : ۱- امشب تعهد کنیم وبدون اینکه بگوییم هر نفر چقدر می دهیم، هر هفته مبلغی در صندوق بریزیم؛ ۲- وقتی را برای حرکت در مسیر عظمت اسلامی و عزت مسلمین تعیین کنیم و بگوییم در هفته چقدر می توانیم وقت بگذاریم و ۳- از بین خودمان ۲ نفر را انتخاب کنیم و برویم به مرجع تقلید بگوییم که ما این تعداد هستیم، هفتگی این مقدار می توانیم کمک کنیم وهفتگی این مقدار ساعت می توانیم  می خواهیم که درارتباط با شما باشیم و شما مطالبتان را به ما برسانید و ما هم مطالبمان را به شما می رسانیم.

بنده و آقای حبیب الله شفیق از میان ۲۶ نفر انتخاب شدیم که برویم خدمت مرجع تقلیدمان و حرف هایمان را بگوییم.

هجده نفر رفتیم قم ودو نفر خصوصی خدمت ایشان رسیدیم و نشستیم و عرض کردیم هفتگی مثلا فرض بفرمایید سی تومان داریم و هر نفر از ما هفته ای دو تا پنج ساعت حاضریم وقت بگذاریم و اگر کار فوق العاده ای هم باشد ، ممکن است کارهایمان را ترک کنیم و در خدمت باشیم.

امام دعا کردند و پذیرفتند وگفتند شروع خوبی است، مبارک است، من هم آمادگی دارم هر وقت کاری داشتید بیایید و هر وقت کاری داشتم به شما اطلاع می دهم… ( این هیات) فعالیت هایی داشت مثل تکثیر اعلامیه های حضرت امام ، بیانیه و گهگاه تکثیر نوار و… .

یک روز بنده و حاج آقا شفیق که دو نماینده از این هسته بودیم، خدمت امام رسیدیم. عرایضمان را به خدمتشان تقدیم کردیم و دیگر کاری نداشتیم. رفتیم که خداحافظی کنیم ، فرمودند: هر دو در آن اتاق بمانید تا من بیایم.

رفتیم در آن اتاق دیدیم که چند نفر آنجا نشسته اند که آنها را از قبل می شناسیم اما هیچ ارتباطی با آنها نداریم. با کمی فاصله دو نفر یا سه  نفر وارد شدند و رفتند دور اتاق نشستند.

نگاه که کردم چهارده پانزده نفر دور تا دور اتاق نشسته بودند که امام وارد شدند.

امام  ما را به اینها معرفی کرد. امام بعد از معرفی ، دعا فرمودند وگفتند : در رابطه با اینها شماها انجام وظیفه می کنیدو از جانب هیات تان اینجا تشریف می آورید.امروز هم که اینجا آمده اید، من  امروز کار لازم تری با شما دارم و آن اینکه شما  که یک خدا دارید ، یک قرآن دارید ، یک پیامبر دارید و … چرا باید جدا از  هم فعالیت کنید؟! از اینجا که بیرون می روید با هم قرار بگذارید و با هم ارتباط نزدیک پیدا کنید، به هم اعتماد کنید و با هم کار کنید.

غیر از مجموعه ما  ( هیات موید) سه دسته دیگر  که به زیارت حضرت امام مشرف بودند، یکی گروهشان گروه مسجد شیخ علی بود به سرپرستی  شهید صادق امانی و شهید صادق اسلامی و آقای اسدالله جوردی و آقای جهانی یا آقای مقصودی. گروه دوم گروه اصفهانی های مقیم تهران بودند مانند آقای میرمحمد صادقی، آقای میرفندرسکی، حاج مهدی بهادران و آقای عزت الله خلیلی.

گروه سوم کسانی بودند که حاضر به همکاری با ما نشدند.

ما به تهران آمدیم و مجددا جلساتی در هیات خودمان و در شورای مرکزی جبهه مسلمانان آزاده برقرار و مسائل را مطرح کردیم و گفتیم که امام مجددا ما را به گروه های جدیدی معرفی فرمودند و ما باید یک باز سازی جدید بکنیم. با نشست هایی با هم توانستیم ائتلاف را که تا حال جبهه بود به یک ائتلاف بزرگ تبدیل کنیم  و سامان بدهیم. از اینجا هیات موتلفه اسلامی به سامان رسید.

ما به یک شورای ۱۲ نفره رسیدیم که از  هر کدام از این مجموعه چهار نفر در شورای مرکزی عضویت داشتند که چهار نفر را برای  ارتباط با حضرت امام انتخاب کرد. شهید صادق امانی، شهید صادق اسلامی، شهید مهدی عراقی و بنده عضو اصلی بودیم و دو سه نفر هم به عنوان عضو علی البدل.

به امام عرض کردیم در مورد اینکه اگر شرایطی پیش بیاید که ما دستمان به شما نرسد تعدادی از علما را در نظر بگیرید و به ما معرفی کنید که امام ۲۵ نفر از علما را معرفی کردند که از بین ۲۵ نفر علمای معرفی شده از طرف حضرت امام پنج نفر را انتخاب کردیم که امام فرمودند: من به آقای مطعری اعتماد دارم، من به آقای بهشتی اطمینان دارم، آقای انواری هم خوب است.هر وقت به من دسترسی نداشتید با آقایان در تماس باشید.این آقایان چیزی را که یافتندو گفتند، شما تردید نکنید اما اگر من بودم و دسترسی به من بود، خودم.وقتی درتسی به من نبود می توانید از آقایان  استفاده کنید.

(ارتباط من با امام این بود که) به یک آدم کوچه و بازارا ین افتخار را دادند تا بنده از سال ۱۳۴۱ نماینده وجوهات ایشان باشم و مسایل را از طرف متدینین خدمتشان می بردم و مطرح می کردم.

تحصیلات

۱- اول تا ششم دبستان امید دماوند ( ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۳)

۲-  شروع درس طلبگی و آموختن عربی خدمت حاج شیخ محمد حسین زاهد در مسجد جامع بزرگ تهران و در حوزه شیخ واعظ بزرگ ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۷ (فوت آقای زاهد)

۳-  تحصیل فن فسفه، حقوق و فقه  در حوزه های مدرسه ملاآقا رضا فیروزآبادی ، حوزه علمیه مروی و حوزه علمیه محمودیه (سرچشمه)

روزها در بازار کار می کردم و شبها در مسجد امین الدوله همین دروس را به صورت مصاحبه، تدریس و سخنرانی و بازگو می کردم.

۴-  من تا کلاس ششم ابتدایی درس خواندم و خیال داشتم ادامه تحصیل بدهم که فرصتی پیش نیامد تا اینکه در زندان این فرصت دست داد و با اعتصاب غذا و غیره دولت را وادار کردیم که به ما اجازه بدهد تا دوران متوسطه را در امتحانات متفرقه شرکت کنم. با توجه به اینکه ۲۳ سال ترک تحصیل داشتم دلم می خواست دیپلم ریاضی بگیرم. در اعتصابات مکرر در آستانه امتحانات نهایی به برازجان تبعید شدم.در آنجا دیپلم ریاضی نداشتند.درصدد بودند که مرا به مشهد مقدس تبعید کند که به ناچار دیپلم ادبی گرفتم. ادامه دانشگاه با اعتصاب غذا در زندان میسر نشد و به زندان های طولانی افتادم.

۵- از نظر درس های حوزوی در شرایطی بودم که مکاسب را خوانده بودم ولی در زندان نزد بزرگان ادامه تحصیل دادم و از سطح گذشتم و تا خارج ادامه دادم و سپس میسر نشد.

۶-  در زندان با تدریس متون اسلامی چون ادبیات عرب، اصول و منطق، فقه و علم الحدیث، اقتصاد اسلامی ، تاریخ مبارزات اسلامی و تاریخ اسلام و ائمه اطهار و بحث های تفسیری ، قرائت نهج البلاغه و احادیث و آموزش احکام، یک جامع آموزشی و فرهنگی را در زندان پدید آورده بود.

(اسدالله بادامجیان – مقدمه کتاب ده سال مصاحبت)

  • نویسنده : محمد مشهدی آقائی