💢حمام چنار💢
🔅مرتضی عظیمی که چند ماهی در کنار چاپ و توزیع کتاب های مختلف، پنج شنبه ها در منزلش واقع در طبقه بالای کتاب فروشی آذر، جلسات دانشجویی تشکیل داده و از شرافت تقاضا کرده بود برای سخنرانی و تفسیر قرآن و بیان مطالب سیاسی – اجتماعی در آن حضور یابد، اکنون در تکمیل آن موارد درصدد بود از فضای مذهبی – سنتی ییلاق های دماوند نیز برای هواخوری و پوشش فعالیت های آموزشی اسلحه به انقلابیون استفاده کند.
🔅مشورت با شرافت او را به این نتیجه رساند که برای تعطیلات تابستانی باغی اختیار کند و همسر و فرزندان را به این عنوان به دماوند بیاورد تا هم آذرخانم در کنار خانواده ی شرافت از سروصدا و گرمای تهران در امان باشد و هم زحمت نگهداری فرزندان و رسیدگی به کلاس های تفسیری که در خانه اش برگزار می شد، کاهش یابد.
🔅باغچه افتخاری واقع در فلکه ی اول دماوند جنب اداره ی آبادانی و مسکن، کوچه مهرگان انتخاب شد. هادی رهنما در معرفی و ایجاد اطمینان بسیار موثر بود. علاوه بر این در محله ی چنار دماوند یک باغچه اجاره کردند و جای مناسب دیگری خانه ای اختیار کردند تا بتوانند دور از چشم ساواک – توسط محمود صفری و دوستانش – برخی افراد متواری را درآنجا پناه دهند تا آبها از آسیاب بیفتد، همان جا پنهان باشند.
🔅محمدجواد باهنر، مرتضی الویری، عزت شاهی و بسیاری از افراد تحت تعقیب هر یک مدتی را آنجا مخفی شدند و از چنگ ساواک گریختند. مرتضی عظیمی گاهی برخی افراد را برای تعلیم استفاده از اسلحه و آموزش های مقدماتی به آنجا می برد. در آن روستا یک حمام قدیمی بود که از آب چشمه ی جوشان و زلالی که در کنار آن حمام بود، برای خزانه و آب گرم و سرد استفاده می شد. عصرها و شب ها حمام با نور یک چراغ گردسوز یا فانوس روشن می شد و برای استحام یا غسل مستحب و واجب همیشه حمام باز بود آب این حمام به یُمن بودن چشمه، بسیار پاک و زلال بود.
🔅یک روز عصر هنگام بازگشت از کوهنوردی شرافت، عظیمی و رهنما و بعضی افراد انجمن کاوش های علمی دینی احساس کردند که در تعقیب افراد ساواک هستند. مسیر را طوری آمدند که ساواکی ها نتوانند دقیقاً ردشان را پیدا کنند. آمدند تا رسیدند به حمام. چاره ای نداشتند، لباس را درآوردند و در زیر سر بینه ی حمام مخفی کردند و همگی داخل خزینه رفتند.
🔅 مرتضی عظیمی فتیله ی چراغ را پایین کشید و چراغ خاموش شد. ماموران ساواک تا حمام چنار ردشان را گرفته بودند. به حمام که رسیدند، شک کردند که شاید داخل حمام پنهان شده باشند. داخل شدند و حتی به خزینه هم سرک کشیدند. ریزش آب و فضای بخارآلود حمام دید را کم می کرد. چراغ هم که خاموش بود. بچه ها با اشاره به هم فهماندند که هر وقت ماموران ساواک آمدند، نفس بگیرند و به زیر آب بروند. با این شیوه، با اینکه ماموران داخل خزینه را هم نگاه کردند اما متوجه حضور آن ها نشدند.
🔅مرتضی عظیمی که تنگی نفس داشت، طاقت نیاورد و سر را بیرون آورد و نفس کشید. ماموران که هنگام بیرون رفتن متوجه صدایی شدند، دوباره برگشتند ولی هوای تاریک و مه آلود و صدای شرشر چشمه آن ها را به اشتباه انداخت و برگشتند.
افراد انجمن وقتی مطمئن شدند که خطر رفع شده است و ساواکی ها رفته اند، از خزینه بیرون آمدند و از آب زلال و گرم خزینه استفاده ی مطلوب را بردند و درست و حسابی کیسه کشیدند و چرک مرد را از خود دور کردند.
🔅مرتضی گفت:«کم مانده بود خفه شوم! دیگر طاقت نداشتم.» هادی با عصبانیت گفت:«اگر لو می رفتیم، تکه ی بزرگمان گوشمان بود! کسی که طاقت ندارد، باید مبارزه را ببوسد و برود پی کار و زندگی اش.» شرافت گفت:«والله خیر حافظ و هو ارحم الراحمین». در حالی که با اشاره به رهنما می فهماند که کوتاه بیاید، ادامه داد:« همه فراست به خرج دادید و خطر رفع شد. زودتر لیف و صابون بزنیم تا برنگشته اند محوطه را ترک کنیم.»
🔅عظیمی گفت:«خاطرتان جمع، ساواک دماوند و آنتن هایش جرئت برگشت ندارند. تازه امکان مسلح بودن بچه ها را هم می دهند. تا همین جایش هم ریسک بزرگی کردند. این هایی که من دیدم، بیشتر خبرچین بودند تا ماموران اصلی.» مهدی نوروزی گفت:«آقا هادی به نیت از بین رفتن ساواکی ها که مثل چرک و کثافت به جسم و جان مردم افتاده اند، با این کیسه و سفیداب پشت ما را کیسه بکش!» هادی گفت:«چشم. صبر کن، بعد از محمود نوبت شماست.»
🔅 شرافت با تواضع و شوخ طبعی گفت:«آقا مهدی بده به من که در شست و شوی مرده و زنده تخصص دارم.» کیسه را از دست مهدی گرفت و شروع کرد به کیسه کشیدن. سپس گفت:«این ساواکی ها روی پوست و جسم شما خیلی جا خوش کرده بودند، به امید خدا همه شان را نابود کردم!»
همه زدند زیر خنده، شرافت با کاسه روی سر و تن مهدی و دیگران آب ریخت و با سرعت شروع به لیف و صابودن زدن مرتضی عظیمی کرد. دیگران به هم کمک کردند و پشت شرافت را هم لیف و صابون زدند و به سرعت استحام کردند و بیرون آمدند و به طرف منزلی که دورتر از حمام چنار به عنوان جای امن تهیه کرده بودند و ساواکی ها برای شناسایی آنجا تعقیبشان کرده بودند، به راه افتادند.
شهید محمد جواد شرافت پس از ۳۷ سال مبارزه با رژیم شاه و پس از رسیدن به نخستین دوره نمایندگی مجلس در سال ۱۳۶۰ ، سرانجام در ۷تیر ماه ۱۳۶۰ در سن ۵۴ سالگی در جلسه ای که به همراه شهید بهشتی و دیگر یاران هم پیمانش در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی گرد آمده بودند در ناجوانمردانهترین شکل بهدست منافقان و کفار به شهادت رسید.