سلیمان اعمش دماوندی، محدث وستایشگر بزرگ شیعی
سلیمان اعمش دماوندی، محدث وستایشگر بزرگ شیعی
نویسنده : ابوالحسن ربّاني سبزواري

ایران از هنگام ظهور خورشید اسلام براین سرزمین، به یکی از مراکز عمده توسعه دین باوری و دانش‏طلبی بدل گردید. یکی از دانشمندان فرهیخته ایرانی تبار، سلیمان بن مهران، معروف به اعمش است که در این نوشتار به معرفی او می‏پردازیم:

نام، کنیه و لقب

نام او سلیمان، کنیه‏اش ابومحمد و لقبش اعمش است. چون درکوفه چشم به جهان گشود و درهمان جا زندگی کرد، به کوفی شهرت پیدا کرد.(۱) طلوع ستاره اعمش در روز عاشورای سال ۶۱ ه·· .ق در کوفه پا به عرصه وجود نهاد.(۲) پدرش، سلیمان یکی از اسیران ایرانی بود که به کوفه برده شده بود. در حالی که همسرش حامله بود، همراه او بود، مردی از قبیله بنی اسد اورا می‏خرد و سپس آزاد می‏کند.او در میان این قبیله به زندگی خود ادامه می‏دهد و به «اسدی» مشهور می‏شود.(۳) پدرش درواقعه جانسوز کربلا حاضر بود، اما مشخص نیست که او در کدام جبهه بود لشگر عبیداللّه یا لشگر امام حسین علیه‏السلام (۴).

پایگاه اعتقادی

بعد از ژرف اندیشی در تمام کتاب‏های تاریخی، برای پژوهشگر، شک و شبهه‏ای نمی‏ماند که اعمش یکی از فرزانگان برجسته و فرهیخته شیعه است. تمام دانشوران اهل سنت او را به رساترین سخنان ستوده‏اند، نامش را به نیکی برده‏اند، به فضل و کمال و دانش و تقوای او اعتراف دارند و بعضی از آنان صریحاً گفته‏اند که او شیعه است.مورخ معروف و سرشناس اهل سنت، خطیب بغدادی می‏گوید:او محدث توانمند کوفه بود. او فردی شیعه مذهب بود.(۵) از طرف دیگر، بزرگ‏ترین دانشمندان شیعه شهادت داده‏اند که اعمش درجرگه دانشوران شیعی قرار دارد. شهیدثانی می‏گوید: گرچه بعضی از دانشمندان شیعه نامی از اعمش در کتاب‏های خویش نبرده‏اند اما سزاوار بود که نام او را ذکرمی‏کردند. به خاطر کمالات فراوانش دانشمندان سنی با این که اعتراف دارند به شیعه بودن او، او را ستوده‏اند.(۶) آیت اللّه خویی می‏گوید: هیچ گونه شبهه‏ای درباره این که اعمش از بزرگان شیعه است، وجود ندارد. این سخن مورد اتفاق شیعه و سنی است.(۷) صحابی امام صادق علیه‏السلام شیخ طوسی درکتاب رجال خود، او را از یاران امام صادق علیه‏السلام شمرده است.(۸) صاحب مناقب او را از یاران خاصّ امام صادق علیه‏السلام شمرده است.(۹) قهپائی رجال شناس برجسته او را از یاران امام صادق علیه‏السلام می‏داند.(۱۰) روایاتی که او از حضرت صادق علیه‏السلام نقل کرده، نشان دهنده این است که این دانشمند ایرانی تبار، از سرچشمه موّاج و زلال دانش حضرت صادق علیه‏السلام سیراب شده است.(۱۱)

از منظر بزرگان

ابن سعد در طبقات می‏گوید: اعمش از دانش پژوهان قرآن، محدّثان کوفه و معلم قرائت قرآن بود.(۱۲) ابونعیم می‏نویسد: اعمش دانشمندی بود که بسیار عبادت می‏کرد ولی آرزوی او اندک بود و خوف الهی در دل داشت. شبی از خواب برخاست، دوباره که خواست بخوابد، تصمیم گرفت که وضو بگیرد ولی آب پیدا نکرد. بر دیوار تیمّم کرد و سپس خوابید. از او پرسیدند: چرا این کار را انجام دادی؟ گفت: ترسیدم درحالی که وضو ندارم، مرگ به سراغم آید.(۱۳) ابن معین می‏گوید: اعمش محدّثی موجّه و موثّق علاّمه‏الالسلام است.(۱۴) ابن خلکان می‏نویسد: اودانشوری است موجّه، فاضل، خوش خلق و اهل مزاح.(۱۵) ذهبی می‏نویسد: اعمش یکی از بزرگان موثقین است و از دانشمندان تابعین شمرده می‏شود. او علاّمه مسلمانان است. با تمام فضل و کمالی که داشت، شوخ طبع هم بود.(۱۶) سیدمحسن امین می‏نویسد: او یکی از فرهیختگان برجسته و محدّثان نامور و بزرگان شیعه است که جمعی زیادی به عدالت و وثاقت او شهادت داده‏اند.شیخ بهاءالدین عاملی درباره‏اش می‏گوید: اعمش از زاهدان و فقیهان شیعه بود.وحیدبهبهانی نیز می‏گوید: او یکی از شیعیان مخلص امامان شیعه و انسانی بود ولایت‏مدار.(۱۷) میرداماد می‏نویسد: سلیمان بن مهران در فضل، کمال، وثاقت، بزرگی، تشیع و استقامت در راه خدا معروف است.(۱۸) مدرس خیابانی می‏نویسد: «اعمش شیعه است و اهل دماوند است، در کوفه چشم به جهان گشود، خانه و مسکن او در آن جا بود و پدرش در کربلا حاضر بود. از بزرگان عالمان کوفه محسوب است، در فقه و حدیث، یدطولائی داشت. از بزرگان تابعین، حدیث نقل می‏کند، بسیار ظریف و لطیفه‏گو بود.»(۱۹) دهخدا می‏نویسد: «… قاری قرآن، از تابعین مشهور، اصل او از دماوند از توابع شهر ری است، درکوفه زیست و در دانش قرآن و مسائل مربوط به ارث دانا بود.»(۲۰)

اعمش و ابوحنیفه

اعمش معاصر ابوحنیفه بود. هردو از دانشمندان روزگار خویش بودند.آنان از محضر امام صادق علیه‏السلام بهره‏ها بردند. رابطه آن‏ها با یک دیگر چندان گرم نبود. «روزی ابوحنیفه به ملاقات اعمش رفت و بسیار نشست، درهنگام برگشتن در مقام عذر خواهی گفت: از بسیار نشستن باعث ناراحتی تو شدم. اعمش در جواب گفت: تو در خانه خود هم که هستی بارگران خاطر منی»(۲۱) روزی ابوحنیفه به اعمش گفت: از تو شنیدم که گفتی اگر خداوند نعمتی را از کسی بگیرد، نعمت دیگری به او عطا می‏کند. بعد از این که تو از چشم نابینا شدی، خداوند درعوض، به تو چه داد؟ اعمش گفت: نعمت خدا به من این است که شخص گران جانی را مانند تو نبینم.(۲۲) شریک بن عبداللّه می‏گوید: دربیماری آخر اعمش که منجر به مرگ او شد، من بالای سر او حاضر بودم. ناگهان ابن شبرمه، ابن ابی‏لیلی و ابوحنیفه وارد خانه شدند و از حالش پرسیدند. اعمش گفت: ضعف فراوانی دارم. سپس گفت: ازگناهان و لغزش‏های خویش بسیار ناراحتم و می‏ترسم. ناله‏اش بلند شد، به جوری که ابوحنیفه هم به گریه افتاد. ابوحنیفه به اعمش گفت: ای ابامحمد! از خدا بترس و به فکر خودباش! تو در آخرین روزهای زندگی دنیا و اولین روزهای زندگی آخرت هستی. تو درشأن علی بن ابی‏طالب روایات زیادی را نقل کردی که اگر از آن‏ها برگردی برای تو بهتر است.اعمش گفت: نعمان! کدام روایت را می‏گویی؟ ابوحنیفه گفت: حدیث عبایه. ـ یکی از افرادی که از اعمش روایت نقل کرده است.ـ که از علی علیه‏السلام نقل کرده‏ای، که او گفت: «اناقسیم النار». اعمش باناراحتی گفت: یهودی! با مانند من چنین سخنی را می‏گویی؟! مرا بنشانید تا روایت کنم. سوگند به آن خدایی که به سوی او می‏روم! از موسی بن طریف که انسانی بسیار برجسته بود، شنیدم که نقل کرد از عبایه بن ربعی، رئیس یکی از قبائل بزرگ کوفه، که گفت: ازعلی بن ابی‏طالب علیه‏السلام شنیدم که فرمود: «اناقسیم النار»؛ من به جهنّم خطاب می‏کنم که این دوست من است، او را رهاکن و این دشمن من است، او را بگیر.سپس اعمش ادامه داد: ابوالمتوکّل ناجی، هنگام حکومت حجّاج بن یوسف به نقل ازابوسعیدخدری برای من نقل کرد: رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: هنگامی که روز قیامت فرا رسد، خداوند متعال دستور می‏دهد که من و علی علیه‏السلام برصراط بنشینیم. سپس به ما گفته می‏شود که داخل بهشت نمایید هر کسی را که مرا باور دارد و شما را دوست دارد و داخل جهنم نمایید هرکسی را که به من ایمان نیاورده باشد و شما را دشمن دارد.سخن اعمش که به این جا رسید، ابوحنیفه عبای خود را برسرش افکند و به همراهانش گفت: تا ابومحمدروایات شگفت انگیزتری را نقل نکرده است، بلند شوید تا برویم. شریک بن عبداللّه می‏گوید: آن روز به شب نرسیده بود که اعمش جان به جان آفرین تسلیم کرد.(۲۳)

اعمش و منصور دوانیقی

اعمش می‏گوید: نیمه شب بود که فرستاده منصور آمد و گفت: هم اینک امیر را اجابت کن. در این اندیشه بودم که چرا در این وقت شب امیر مرا طلب کرده است. به خودم گفتم که او مرا نخوانده است، جز برای این که از مناقب امیرالمؤمنین‏علی علیه‏السلام از من پرسش کند و اگر من به او مناقب و فضائل علی علیه‏السلام را بگویم، ممکن است مرا بکشد. وصیّت نامه خودم را نوشتم و کفن پوشیدم ونزد منصور رفتم. او رو به من کرد وگفت: بیاجلو! من نزدیک او رفتم، دیدم عمروبن عبید نزد او است. تا عمرو را دیدم، مقداری دلم آرامش پیدا کرد. دوباره گفت: جلوبیا! آن قدر جلو رفتم که نزدیک بود زانوی من به زانوی او برسد. بوی حنوطِ بدن من به شامّه او رسید. گفت: به خدا قسم! اگر راست نگویی، تو را قطعه قطعه می‏کنم و به درخت آویزان می‏کنم. به او گفتم: سؤال شما چیست؟ گفت: چرا به خود حنوط زده‏ای و با این حالت پیش من آمده‏ای؟!گفتم: چون فرستاده تو در نیمه شب تاریک به سراغ من آمد، با خویش گفتم که امیرالمؤمنین ـ منصور ـ مرا در این موقعیت طلب نکرده مگر برای این که از فضائل علی علیه‏السلام از من سؤال نماید. بنابراین وصیت خویش را نوشتم و کفن پوشیدم. منصور درحالی که تکیه داده بود، مرتب نشست و گفت: «لاحول ولاقوه‏الا باللّه»؛ به خدا! از تو سؤال می‏کنم چند حدیث در فضائل علی علیه‏السلام روایت می‏کنی؟ گفتم: اندک. گفت: چقدر؟ گفتم: ده هزار حدیث، زیادتر. این جا بود که منصور روایتی را در مناقب امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام نقل کرد که بسیار طولانی است… در پایان، منصور گفت: «حُبّ علیّ ایمان و بغضه نفاق، واللّه لایُحبّه الاّ مؤمن، ولایُبغضه الاّ منافق».من به منصور گفتم: ای امیر! آیا من تأمین جانی دارم؟ منصور گفت: بله. گفتم: چه می‏گویی درباره قاتل حسین علیه‏السلام ؟ گفت: جایگاه قاتل حسین، جهنم است. گفتم: همین طور جایگاه کسی که فرزندان رسول اللّه را بکشد، در جهنّم خواهد بود. منصور گفت: «المُلک عقیم، یا سلیمان اُخْرُجْ وحَدِّثْ بما شِئْتَ»(۲۴)

اعمش و قیام زید بن علی علیه‏السلام

یکی از غم بارترین حوادث نیمه اول قرن دوم هجری شهادت مظلومانه فرزند حضرت امام زین‏العابدین، زیدبن علی علیه‏السلام است که برای احقاق حقوق ازدست رفته اهل بیت عصمت، قیام کرد و همراه جمعی از یارانش در نزدیک کوفه به شهادت رسید.بعضی از یاران امام صادق علیه‏السلام همراه زید بودند، همانند سلیمان بن خالد(۲۵) و فضیل بن یسار که در جنگ با بنی‏امیّه شش نفر از آن‏ها را کشت و امام صادق علیه‏السلام او را به خاطر این که زید را یاری کرد، ستود.(۲۶) یکی از کسانی که شیفته همراهی با زید بود، اعمش است. شریک می‏گوید: من و عمروبن سعید نزد اعمش نشسته بودیم، ناگهان عثمان بن عمیر وارد شد و نزد اعمش نشست. او گفت: جایی را خلوت کن با تو کار ویژه‏ای دارم. اعمش گفت: مشکلی نیست، شریک از افراد مورد اطمینان من است. هرچه می‏خواهی بگو.عثمان بن عمیر گفت: زیدبن علی مرا پیش تو فرستاده است و از تو می‏خواهد که او را یاری کنی و در رکاب او جهاد کنی. تو می‏دانی که او چه شخصیّتی است؟ اعمش گفت: بله. من منکر فضیلت‏های او نیستم. سلام مرا به او برسان و به او بگو: جانم به فدایت! من از این مردم اطمینان ندارم که تو را کمک کنند. اگر می‏یافتم که ۳۰۰ مرد تو را یاری کنند، به یاری تو می‏شتافتم.(۲۷) هنگامی که ابراهیم بن عبداللّه بن حسن علیه بنی‏عباس قیام کرد، اعمش گفت: اگر من چشم می‏داشتم، قیام می‏کردم و او را یاری می‏کردم.(۲۸)

اعمش و هشام بن عبدالملک

ابن خلکان می‏گوید: هشام بن عبدالملک در نامه‏ای به اعمش نوشت: مناقب عثمان و بدی‏های علی‏بن ابی‏طالب را برای من بنویس.اعمش نامه را که مطالعه کرد، خونش به جوش آمد و بسیار ناراحت شد. او نامه هشام را در دهن گوسفند نهاد و گوسفند نامه را جوید. و به فرستاده هشام گفت: این است جواب هشام! فرستاده هشام از نزد اعمش بیرون رفت. چند قدمی نرفته بود که ناگهان برگشت و گفت: هشام سوگند یاد کرد که اگر من جواب نامه او را نیاورم، مرا خواهد کشت. دوستان اعمش به او گفتند: او را از کشته شدن نجات ده! چون بسیار اصرار کردند، اعمش در نامه‏ای چنین نوشت: اگر مناقب تمام اهل زمین برای عثمان باشد، به تو سودی نمی‏بخشد و ا گر بدی‏های تمام اهل زمین برای علی علیه‏السلام باشد، به تو ضرری نمی‏رساند. هشام! خود را دریاب، ببین خودت چه هستی!(۲۹)

اعمش و اهمیت به نماز جماعت

ابن سعد در طبقات می‏نویسد: اعمش در مسجد بنی‏حزامِ کوفه نماز می‏خواند.(۳۰) وکیع می‏گوید: اعمش ۷۰ سال داشت. از او یک نماز هم فوت نشد. او به نماز جماعت در صفّ اول بسیار اهمیّت می‏داد.(۳۱) عبداللّه بن داود می‏گوید: «مات الاعمش و ما خلّف احداً اعبدمنه»؛ اعمش از دنیا رفت، درحالی که عابدترین فرد روزگار خویش بود.(۳۲)

استادان

سلیمان بن مهران به دانش اهمیّت فراوان می‏داد. جان او تشنه دانش حدیث و قرآن بود. او دانش فراوان خویش را از استادان بزرگی فراگرفت، که برخی از آنان از بزرگان تابعین هستند، مانند:۱ ـ عبداللّه بن ابی اوفی.۲ ـ محرور بن سوید.۳ ـ شقیق بن سلمه.۴ ـ زید بن وهب.۵ ـ ابراهیم تیممی.۶ ـ سعید بن جبیر.۷ ـ مجاهد.۸ ـ ابراهیم نخعی.۹ ـ انس بن مالک.۱۰ ـ کمیل بن زیاد.۱۱ ـ یحیی بن وثّاب.۱۲ ـ عبایه الاسدی.(۳۳)

شاگردان

اعمش عمری طولانی کرد و از خرمن دانش بزرگان روزگار خود بهره برد. جمع زیادی از دانشوران نیز گرد او جمع شدند و از او بهره بردند. همانند: ابواسحاق سبیعی کوفی. حکم بن عتیبه، سفیان ثوری، شعبه، علی بن مهر، ابان بن تغلب، ابومعاویه، جریر، ابوالحسن عبدی، محمدبن ابی‏عمیر و محمدبن زید.(۳۴)

غروب ستاره عراق

سلیمان بن مهران اعمش بعد از تلاش فراوان در راه نشر حدیث اهل‏بیت عصمت و ترویج دانش قرآن و احکام شرعی در سال ۱۴۸ ه·· .ق مرغ جانش به عالم ملکوت پرواز کرد و چشم از این جهان مادّه فرو بست و به جوار رحمت الهی شتافت.(۳۵)

تألیف

اعمش از جرگه محدثان بزرگ اسلامی به شمار می‏رود و روایات فراوانی از او نقل شده است ولی اثری از او به یادگار نمانده است. روایاتی که او نقل کرده، در کتاب‏های حدیثی سنّی و شیعه گردآمده است. در این جا به بوستان روایات او سری می‏زنیم و چند گل را از میان گل‏های فراوان سخنان اهل‏بیت می‏چینیم و تقدیم دوستان اهل‏بیت علیهم‏السلام می‏کنیم.رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و علی علیه‏السلام اعمش بدون واسطه از حضرت صادق علیه‏السلام نقل کرد که آن حضرت فرمود: «قال رسول‏اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله : یا علیّ انت اخی و انا اخوک، یا علیّ انت منّی و انا منک، یا علیّ انت وصیّی و خلیفتی و حجّه‏اللّه علی امتی بعدی، لقد سعد من توّلاک و شقی من عاداک.»(۳۶) پیامبراسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: ای علی! تو برادر من هستی و من برادر تو. یا علی! تو از منی و من از تو هستم. تو وصیّ و خلیفه بعد از من هستی و حجت خدا بر مردم. سعادتمند است کسی که تو را دوست بدارد و ولایت تو را پذیرا باشد و بدبخت است کسی که دشمن تو باشد.

پیام امام صادق علیه‏السلام به پیروان خویش

قال سلیمان بن مهران اعمش: «دخلت علی الصادق جعفربن محمد علیه‏السلام وعنده نفرٌ من الشیعه فسمعته و هو یقول: معاشر الشیعه! کونوا لنا زیناً و لا تکونوا علینا شیناً قولوا للناس حُسناً احفظوا السنتکم وکفّوها عن الفضول و قبیح القول.»(۳۷) اعمش می‏گوید: نزد امام صادق علیه‏السلام رفتم وجمعی از شیعیان هم نزد امام بودند. شنیدم که آن حضرت فرمود: ای شیعیان! سعی کنید مایه زیبایی ما اهل بیت باشید، نه ننگ وعار. با مردم خوب سخن بگویید و مراقب زبان‏های خود باشید و زبان‏های خویش را از حرف‏های بیهوده و زشت نگه دارید.خداوند مکانی ندارد اعمش می‏گوید: به امام صادق علیه‏السلام عرض کردم: آیا خداوند متعال مکانی دارد؟ فرمود: سبحان اللّه! اگر چنانچه خداوند در مکان خاصّی باشد، او حادث خواهد بود؛ چون هرچیزی که در مکان قرار گیرد، نیازمند به آنجا خواهد بود و نیازمندی از صفات حادث‏ها است، نه از صفات خداوند قدیمِ ازلی.(۳۸)

……………………….

  • ۱ تا۳ ـ طبقات الکبری، ج ۶، ص ۳۴۲؛ حلیه‏الاولیاء، ج ۵، ص ۴۶؛ سیراعلام النبلاء، ج ۶، ص ۲۲۶؛ تاریخ بغداد، ج ۹، ص ۳؛ شذرات الذهب، ج ۱، ص ۲۲۰؛ اعیان الشیعه، ج ۷، ص ۳۱۵؛ روضات الجنات، ج ۴، ص ۷۵ و ریحانه‏الادب، ج ۱، ص ۱۵۶٫
  • ۴ ـ روضات الجنّات، ج ۴، ص ۷۶؛ اعیان الشیعه، ج ۷، ص ۳۱۶؛ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۶۶ و تاریخ بغداد، ج ۹، ص ۳٫
  • ۵ ـ تاریخ بغداد، ج ۹، ص ۴٫
  • ۶ ـ روضات الجنات، ج ۴، ص ۷۶؛ اعیان الشیعه، ج ۷، ص ۳۱۷ و تنقیح المقال، ج ۲، ص ۶۶٫
  • ۷ ـ معجم رجال الحدیث، ج ۸، ص ۲۸۱٫
  • ۸ ـ رجال شیخ طوسی، ص ۲۰۶٫
  • ۹ ـ روضات الجنات، ج ۴، ص ۷۶٫
  • ۱۰ ـ مجمع الرجال قهپائی، ج ۲، ص ۱۶۹٫
  • ۱۱ ـ امالی صدوق، ص ؟
  • ۱۲ ـ طبقات الکبری، ج ۶، ص ۳۴۲٫
  • ۱۳ و ۱۴ ـ حلیه‏الاولیاء، ج ۵، ص ۴۶٫
  • ۱۵ ـ وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۴۰۰٫
  • ۱۶ ـ میزان الاعتدال، ج ۲، ص ۲۴۸؛ تهذیب التهذیب، ابن حجرعسقلانی، ج ۴، ص ۲۰۲ و تاریخ الاسلام، ج ۶، ص ؟
  • ۱۷ ـ اعیان الشیعه، ج ۷، ص ۳۱۶٫
  • ۱۸ ـ الرواشیح السماویه، ص ۷۸ و اعیان الشیعه، ج ۷، ص ۳۱۶٫
  • ۱۹ ـ ریحانه‏الادب، ج ۱، ص ۱۵۶٫
  • ۲۰ ـ لغت نامه دهخدا، مادّه اعمال، ص ۲۹۹۳
  • ۲۱ ـ ریحانه‏الادب، ج ۱، ص ۱۵۶٫
  • ۲۲ ـ اعیان الشیعه، ج ۷، ص ۳۱۷٫
  • ۲۳ ـ روضات‏الجنّات، ج ۴، ص ۷۸؛ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۶۶ و اعیان الشیعه، ج ۷، ص ۳۱۶٫
  • ۲۴ ـ امالی صدوق، ص ۳۵۳٫
  • ۲۵ ـ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۱۶٫
  • ۲۶ ـ امالی صدوق، ص ۲۸۶٫
  • ۲۷ ـ مقاتل الطالبیین، ص ۱۴۸٫
  • ۲۸ ـ همان، ص ۳۶۶٫
  • ۲۹ ـ وفیّات الاعیان، ج ۲، ص ۴۰۲ و حیوه‏الحیوان، دمیری، ج ۱، ص ۵۸۵٫
  • ۳۰ ـ طبقات الکبری، ج ۶، ص ۳۴۲٫
  • ۳۱ ـ حلیه‏الاولیاء، ج ۵، ص ۴۶ و حیوه‏الحیوان، ج ۱، ص ۵۸۶٫
  • ۳۲ ـ وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۴۰۳٫
  • ۳۳ ـ حلیه‏الاولیاء، ج ۵، ص ۴۷؛ تاریخ بغداد، ج ۹، ص ۶؛ سیراعلام النبلاء، ج ۶، ص ۲۲۷؛ خلاصه علامه حلی، ص ۱۸۱ و امالی مفید، ص ۸۶٫
  • ۳۴ ـ حلیه‏الاولیاء، ج ۴، ص ۴۸؛ تاریخ بغداد، ج ۹، ص ۴؛ امالی صدوق، ص ۱۸۷، ۲۵۸، ۲۷۱، ۲۹۵، ۳۲۷ و ۵۲۳٫
  • ۳۵ ـ کامل، ابن اثیر، ج ۵، ص ۵۸۹؛ قاموس الرجال، ج ۵، ص ۲۹۷؛ اعیان الشیعه، ج ۷، ص ۳۱۷؛ تاریخ بغداد، ج ۹، ص ۵ و امالی مفید، ص ۲۱٫
  • ۳۶ ـ امالی شیخ صدوق، ص ۲۹۵٫
  • ۳۷ ـ همان، ص ۳۲۷٫
  • ۳۸ ـ توحید صدوق، ص ۱۷۸٫