چه سعادتی بالاتر از این که ۸۰سال بر آستان حسینی نوکری کنی و مولایت در سوم ماه محرم و شب جمعه و شب چهارم محرم؛ یعنی همان شب که سفره دار خوان کرامت حسینی در تکیه چالکاء بودی؛ تو را میهمان خود کند!
حاج محمد صادق حاجی نوروزی؛ یعنی شناسنامه خادمی در حسینیه محله چالکاء.حافظه بس قوی ای داشت.همه افراد را حسباً و نسباً تا چند نسل میشناخت و وقتی پای صحبتش می نشستی با ته لهجه زیبای محلی ،دست فکر و ذهنت را می گرفت و درکوچه باغهای انساب و خویشاوندان به گشت و گذار می برد و باغ تبارستانِ آباء و اجدادی ات تو را سیر وسفر می داد و ازخاطرات تلخ و شیرین ۹۰سال عمر بابرکتش می گفت. از همین روی محل مراجعه پژوهشگرانی بود که میخواستند درباره دماوند بیشتر بدانند و او نیز سخاوتمندانه اطلاعات و محفوظاتش را در اختیار ایشان قرار می داد.
بابرکت یعنی این که تمام عمرت را با کدّ یمین و عرق جبین ، نان حلال سر سفره ات بیاوری و چشم از تمتّعات دنیوی ببندی و کمر به التزام به شرع ببندی و فرزندان مومن و متدینی تربیت کنی که هر کدام برایت بشوند باقیات الصالحات!
بابرکت یعنی این که تمام فکر و ذهن و عشقت از سفر و تفریح زیارت باشد و زیارت باشد و زیارت. بابرکت یعنی این که وقتی نام ابیعبدالله علیه السلام را میشنوی قند توی دلت آب بشود و چشمت نمناک شود و بغض راه گلویت را ببندد و جوری از حسین فاطمه علیهماالسلام بگویی که انگار از عزیزترین عزیزانت حرف می زنی!
بابرکت یعنی این که یک عمر پای آباد کردن باغ و مزرعه و دار و درخت بایستی. خروسخوان صبح بروی باغ و گرگ و میش غروب برگردی و بروی مسجد و باخدایت راز و نیاز کنی و سر سفره ات لقمه حلال بیاوری و سادگی و مناعت طبع و عشق به قرآن و اهلبیت علیهم السلام را لقمه لقمه و جرعه جرعه در کام جسم و جان اهل و عیالت بنشانی .
همه اینها یک طرف و این جمله یک طرف؛ بابرکت یعنی اینکه از ۹۳سال عمرت، هشتادسالش را درِ خانه مولای مهربان عالم باشی و یک عمر خانواده ات را با این نوکری بزرگ کنی و اینجور عاشقانه عمر بگذرانی و کبوتر همیشگی حرم باشی و غلام خانه زاد بهترین خوبان عالم.
برکت یعنی این که در هر مراسم غم و عزای هم محلیهایت،
شریک غم وشادی آنها در حسینیه باشی و به اندازه توانت برایشان کم نگذاری.
این زندگی بنده خوب خدا و خادم بااخلاص مسجد و حسینیه و نوکر باوفای اباعبدالله علیه السلام؛ حاج محمد صادق حاج نوروزی است که صفت خدمتش همان” صدق و صفا”ی او بود.
چه خاطرات خوبی داشت حاج محمد صادق از سالها خدمت به دستگاه اباعبدالله و چه عاشقانه و با تمام جزییات آنها را درحافظه اش داشت.
محرم امسال را درک کرد.طعم و لذت عزای حسینی را چشید و رفت که درتاسوعا و عاشورا میهمان مولایش باشد.
از امسال دیگر کاممان تشنه چایی های بی نظیر حاج محمد صادق می شود..جایش چقدر می نماید! خدایش رحمت کناد و با موالیانش همنشین باد.
یادش بخیر که با این شعر چه صفا می کرد:
سماوری که به بزم حسین میجوشد
بخار رحمت آن، عیب خلق میپوشد
حدیث باده و تسنیم و سلسبیل مگو
بگو حکایت مستی که چای مینوشد»
این چند بیت هم تقدیم او که پای نوکری اش با اباعبدالله پیرغلام شد:
بنویسید شدم پیر اباعبدالله
نوکری پیر، به تعبیر اباعبدالله
بنویسید که از کودکی ام تا حالا
بوده ام پای به زنجیر اباعبدالله
طفل جانم که چنین شیر شده در پیری
خورده در کودکی اش شیر اباعبدالله
شیر مهر پسر فاطمه را در کامم
در ازل ریخت علمگیر اباعبدالله
روز و شب در پی برپایی بزمش بودم
فکر و ذکرم شده درگیر اباعبدالله
سرنوشتم چو حبیب بن مظاهر انگار
گره خورده است به تقدیر اباعبدالله
به گمانم که شبی در مَه او می میرم
چشم در چشم به تصویر اباعبدالله
آخرش در مَه خود، جان مرا می گیرد
روضه ی سخت و نفسگیر اباعبدالله