چوب حراج به تاریخ و مدنیّت تبریز!
🖊حُسین مُسلم
تابستان سال هشتاد بود که با شماری از همکاران راهی تبریز شدیم. شاید تبریز برای من که در آن زاده و بزرگ شده بودم، حال و هوای سالیان پیشین را از دست داده بود، اما گویا برای همکارانم (که برای نخستین بار به تبریز سفر می کردند) چنین نبود؛ دست کم تا آنموقع، یعنی دو دهه پیش چنین نبود!
در آن یکی دو روزی که به اتفاق راه می افتادیم و گشتی در شهر- بخصوص در مناطق کمتر دست خورده- می زدیم، دوستان مدام از رایحه ای می گفتند که در مشام شان می پیچید و – به قول خودشان – مست شان می کرد. خوب به یاد دارم که متفقا از بوی خوش تاریخ می گفتند که در کوچه پس کوچه های تبریز به مشام می کشیدند. خوب به خاطر می آورم که میهمانان همگی در نگاه و در لابه لای حرف های شان، نمادهای «مدنیت اصیل» تبریز را با نشانه های به جای مانده از «اصالت مدنی» این شهر گره می زدند و حسابی سر ذوق می آمدند.
نمی دانم این همکاران در این سال ها و بخصوص این اواخر باز هم گذارشان به تبریز افتاده است یا نه؟ بعید می دانم چنانچه اخیرا گذارشان به تبریز افتاده باشد و گشتی در شهر زده باشند، باز آن رایحه سکرآور تاریخی – به همان شکل – در مشام شان بپیچد و باز از قدم زدن در متن تاریخ حرفی به میان بیاورند؟ گویی عده ای در تبریز، در این شهر بی دفاع، در فراگردی اندوهناک، کمر به قتل پیشینه این شهر بسته باشند و عجیب تر آنکه در این مسیر چنان ولعی از خود نشان می دهند که از حیرت انگشت به دندان می گزی! انگار که کینه ای شتری از تاریخ و گذشته خود داشته باشند و بخواهند هر آنچه را بوی تاریخ بدهد، سربه نیست کنند و از میان بردارند!
در این سال ها هر بار که تبریز رفته ام دلم بیش از بار قبل گرفته و فشرده شده است. جای شگفتی است که کورس پاساژسازی و «مال» سازی در این شهر به چنان رقابت دیوانه واری تبدیل شده است که در این مسیر، از هیچ تخریبی فروگذار نیست. آنها که می کوبند و ویران می کنند و مثلا می سازند، به زنگیان مستی می مانند که تیغ به دست گرفته و به جان پیشینه این شهر افتاده اند.مارشال برمن در کتاب درخشان «تجربه مدرنیته» نوشته است: «هنگامی که شاهد تخریب یکی از زیباترین ساختمان ها[ی نیویورک] برای ساخت آزادراه بودم، اندوهی را حس کردم که، اینک بخوبی می دانم، تنها مختص زندگی مدرن است.» چنانچه در جامعه شناسی شهری مطرح می شود، به نسبت بزرگ شدن شهرها و افزایش جمعیت و همچنین فرسوده شدن بافت های قدیمی، ناگزیر از تغییر چهره شهرها هستیم. این را می دانیم و انکار هم نمی کنیم که مدرنیته با خود تغییری ناگزیر به همراه دارد.
اما این سوالی است که باید طرح کنیم و به دنبال پاسخی درست و بسنده برایش باشیم: «آیا روند مدرنیته و نمود آن در ساخت و سازها و تغییرات ناشی از مدرن شدن اجتناب ناپذیر یک شهر را باید معادل بلبشویی دانست که بر هویت تاریخی یک شهر یکسره خط بطلان می کشد و آن را نابود می کند؟» آخر در کدام یک از شهرهای مدرن و البته ریشه داری که سراغ دارید در کنار بنای ارزشمندی چون ارک علیشاه پارکینگ طبقاتی می سازند؛ سینمایی قدیمی را به این بهانه که سود ده نیست تبدیل به پاساژ می کنند؟ یا قدیمی ترین مدارس شهر، مانند دبیرستان طالقانی(دبیرستانی که در آن درس خوانده ام و بنای مستحکم و فوق العاده آن با ۷۰ سال قدمت، دست کم تا ۲۰۰ سال دیگر هم آخ نمی گفت!) یا هنرستان میرک را (هنرستان هنرهای تجسمی قدیمی تبریز که هنرمندان بزرگ بسیاری را تربیت کرده بود) به بهانه استحکام نداشتن بنا، چنین سراسیمه تخریب می کنند؟ یا به جای مرمت و گذاشتن شان روی چشم، بولدوزر را به جان خانه هایی می اندازند که ارزش تاریخی دارند (شخصا یک دوجین از این خانه های بسیار قدیمی و ارزشمند به لحاظ تاریخی را سراغ داشتم) و جای خالی شان آپارتمان های هرز و بدترکیب می سازند؟ کدام یک را بگویم و از کدام بگذرم: در باغمیشه، زورخانه گیو، میارمیار و…
- نویسنده : شورای سردبیری ره آورد