شهید عارف «احمدعلی نیری» ؛ از خطه ی آیینه ورزان
شهید عارف «احمدعلی نیری» ؛ از خطه ی آیینه ورزان
احمدعلی نیری ؛ جوانی که اصالتاً از منطقه ی ما بود و در آیینه ورزان متولد شده و در تهران زندگی می کرد. در محله ای در جنوب شهر، در کنار بازار مولوی.

احمدعلی نیری ؛ جوانی که اصالتاً از منطقه ی ما بود و در آیینه ورزان متولد شده و در تهران زندگی می کرد. در محله ای در جنوب شهر، در کنار بازار مولوی.

بزرگ شده مسجد امین الدوله بود و تربیت شده محضر آیت اله شیخ عبدالکریم حق شناس. با توسلات مانوس بود و با توسل به حضرت علی اصغر (ع) مثل پیر و مرادش مانوس تر.

او محبوب مرحوم حق شناس بود. آنقدر که خود آیت اله حق شناس در تشییع جنازه اش شرکت کرد و در مصیبتش گریست.حالا احمدرضا چند ردیف بالاتر از مزار عارف روشن ضمیر، شهید چمران آرمیده است. احمدرضا آرام آمد و آسوده زیست کرد وعاشقانه شهید شد، کمتر کسی او را شناخت. در مجلس یادبودش آیت اله حق شناس آمد، جلوی درب مسجد سرش را بالا گرفت و نگاهی به اطراف کرد و نالان و افسرده حال گفت:آه! آه! آقاجان… دوباره آهی کشید و فرمود:«بروید در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمدآقا را پیدا می کنید؟!»

💎مرا بی حساب و کتاب بردند!
آن شب، مسجد امین الدوله، حال و هوای دیگری داشت. آیت اله حق شناس، آن شب سخن نگفت مگر از احمدعلی! برایمان گفت: «این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم. از احمد پرسیدم چه خبر؟ گفت: تمام مطالبی که (از برزخ و …) می گویند حق است. از شب اول قبر و سوال … اما مرا بی حساب و کتاب بردند.»

💎تسبیح در بین آسمان و زمین
یک جوان ۱۹ ساله که آیت اله حق شناس درباره اش گفته است:« به جز بنده و خادم، احمدعلی هم کلید مسجد را داشت. من یک نیمه شب زودتر از وقت نماز به مسجد آمدم. در را که باز کردم، دیدم شخصی در حال سجده است. اما نه در روی زمین!! بلکه بین زمین و آسمان مشغول تسبیح است. جلو رفتم دیدم همین احمدآقا مشغول نماز است. بعد که نمازش تمام شد، پیش من آمد و گفت: تا زنده ام به کسی حرفی نزنید.»

💎تربیت مسجدی
مادر احمدعلی می گوید: من و حاج محمود در روستای آیینه ورزان دماوند به دنیا آمدیم. دست تقدیر ما را به تهران آورد و در اطراف بازار مولوی ساکن کرد. حاجی مغازه چای فروشی داشت. خداوند باب رحمتش را به روی ما باز کرد. زندگی خوب و هشت فرزند را به ما عطا کرد. آن سالها در ایام تابستان به همراه بچه ها به دماوند می رفتیم و سه ماه در روستا می ماندیم. احمدعلی در همین روستای آیینه ورزان دنیا آمد. سال ۴۵ بود. من دوست داشتم نامش را وحید بگذارم. اما حاجی محمود می خواست اسمش احمدعلی باشد. من و حاج محمود در تربیت بچه ها کوتاهی نداشتیم. حاج محمود کاسب باتقوایی بود. پای منبر حاج شیخ محمدحسین زاهد و آیت اله حق شناس تربیت شده بود. هر سه وعده نمازش را در مسجد اقامه می کرد. بچه ها را هم با خودش به مسجد می برد. احمدعلی از روز اول با بقیه بچه هایم فرق داشت. خیلی پسر آرامی بود. من خیلی دوستش داشتم. مظلوم بود و کاری به کسی نداشت.

💎به فکر فقرا بود، از همان زمان بچگی!
یادم هست وقتی در خانه غذای خوب و خیلی مفصل درست می کردیم و همه آماده خوردن می شدیم احمد جلو نمی آمد! می گفت: توی این محله خیلی از مردم اصلاً نمی توانند چنین غذایی تهیه کنند. برای تهیه غذای معمولی دچار مشکل هستند (خواهر شهید)

💎وقتی احمدعلی برآشفته می شد
خیلی آرام بود… فقط زمانی برافروخته می شد که می دید کسی در جمع غیبت می کند. در این شرایط ملاحظه ی بزرگی و کوچکی را نمی کرد. با قاطعیت از شخص غیبت کننده می خواست که ادامه ندهد. (دوست شهید)

💎یک خاطره
در یکی از صفحات سررسید روزانه اش در سال ۱۳۶۳ نگاشته است:«امروز نماز بسیار بسیار عالی بود. در نماز صبح حال خوش ایجاد شد…».

💎مسجد آیینه ورزان
چند سالی است برای تبلیغ به روستای آیینه ورزان می رفتم. رسمم این بود که از شهدا یاد کنم. آیینه ورزان ۱۵ شهید دارد. وقتی نام شهدا را می بردم به اسم احمدعلی که می رسیدم می دیدم مردم منقلب می شوند. احمدعلی آیینه ورزان دنیا آمد اما ساکن تهران بود. تابستان می آمد آیینه ورزان. معلم قرآن بچه ها بود. وقتی می آمد مسجد جامع آیینه ورزان، بچه ها دور او جمع می شدند. (حجت الاسلام اسلامی فر)

💎این هم از کرامات سیدالشهدا است!
در یکی از متن های به جا مانده از دفتر خاطرات احمدآقا آمده است:«روز اربعین وقتی به هیات رفتم در خودم تاریکی می دیدم. مشاهده کردم قفس در اطراف من ایجاد شده و زندانی شده ام. اما وقتی سینه زنی و عزاداری آغاز شد مشاهده کردم که قفس از بین رفت. این هم از کرامات سیدالشهدا است.»

💎شب وصال
شب ۲۷ بهمن بود. برادر نیری وصیت نامه ی خود را نوشت. موقع غذا یک بسته حلواشکری را باز کرد و گفت: بچه ها بیایید حلوای خودمان را قبل از شهادت بخوریم.

💎سلام بر حسین!
یکی از بچه ها گفت: برادر نیری وقتی گلوله خورد روی زمین افتاد. بعد بلند شد و دستش را روی سینه گذاشت و گفت: السلام علیک یا اباعبدالله … بعد روی زمین افتاد و پر کشید.

💎وصیت نامه
قرآن، قرآن را فراموش نکنید. بدانید که بهترین وسیله برای نظارت بر اعمالتان قرآن است. اسلام را در تمام شئوناتش حفظ کنید. رهبری و ولایت فقیهی که در این زمان از اهم واجبات است یاری کنید.
یاد او و یاد برادر عزیز شهیدش، حمیدرضا نیری که در زمستان ۱۳۵۹ به شهادت رسید گرامی باد.