همه جوانان محلات بالابلوک، روح افزاء و درویش و مسجدجامع در سال های ۴۸ به بعد به یاد می آورند که جوانی پرجوش و خروش، فعال و علاقمند، دلسوز و مقاوم با پای پیاده از این محل به آن محل و از این مسجد به آن مسجد کلاس های قرآن را تشکیل داده یا در پی تدارک اردو بوده. قم، جمکران و کوه خضر، مشهدمقدس، اصفهان، کاشان و آران، اندیشمک، آبادان، امامزاده داود (ع)، حضرت عبدالعظیم، شمال و دریا، دریاچه تار و تیزآب، امامزاده هاشم (ع) و چشمه سیاه سنگ و … تمام کوه و دشت مناطق شمالی دماوند زیر پای او بود، به همراه او جوانان و نوجوانان آن روزگار. به همین خاطر بود که شهید شاه آبادی می فرمود: «سید محمد یک نفر نیست، ۱۵۰ نفر است.»
چه روزهای خوشی بود که سید محمد سرود می خواند و یاد می داد، حدیث می گفت و جوانان را با عطر معانی آن آشنا می کرد، قرآن می خواند و تدریس می کرد، یادش بخیر آن روزگار با عکس های یادگاری، یادش بخیر سرود امام زمان (عج)، شعرهای اصول دین و فروع دین. حقا سید محمد بر گردن ما نوجوانان آن روز حقی فراموش نشدنی دارد. فقط یک نمونه به لیست و عکس شهیدان آن محلات نگاه کنید، اکثر آن شهدا از شاگردان مکتب مسجد فاطمیه اند. باید یاد کرد از پدر بزرگوار ایشان که متولی مسجد نوده سابق و فاطمیه فعلی مرحوم آقاسید حبیب اله میرحسینی که ایشان هم در این زمینه حق بر گردن همه نمازگزاران و …. دارند.
🔘ره آورد : برنامه قرآنی شما از چه زمانی شروع شد؟
✔️سیدمحمد میر حسینی هستم در سال ۱۳۲۸ در تهران به دنیا آمدم. دو سال بعد از تولد پدرم مغازه میدان سیداسماعیل را رها می کند و در مغازه جلوی مسجد نوده ( فاطمیه) مستقر می شود.
پدرم مرحوم سید حبیب اله میرحسینی که متولی مسجد بود و در دو دوره مسجد را بازسازی و تعمیر کامل می کند. پدر و مادرم تاثیر زیادی در من داشتند، ولی تاثیر اصلی را شهید شاه آبادی بر من گذاشته است.
تابستان سال ۱۳۴۵ بود و حجت الاسلام والمسلمین شاه آبادی (شهید شاه آبادی معروف) آمده بود دماوند منزل حاج جلال پهلوانی را اجاره کرده بود و چون منزلش نزدیک مسجد فاطمیه (نوده) بود چند نفر از نوجوانان را جمع کرد و برایشان کلاس گذاشت. به ایشان گفتم اینها هنوز مدرسه نرفته اند، چگونه می خواهی با آنها کار کنی؟ پاسخ داد: اینها یک بسم الله هم یاد بگیرند بس است. این موضوع انگیزه ای برای من شد که به فعالیت های قرآنی ترغیب گردیم.
شاه آبادی خیلی خوشرو و جذاب بود و مرا جذب کرد. آن سال بچه ها به یازده نفر رسیدند. زمستان شکلات و تابستان هلو و خیار می داد که بچه ها تشویق گردند. تابستان ها (۴۵ تا ۴۸) خودش می آمد و زمستان ها جلسات را به عهده مرحوم شیخ محمدابراهیم میرزائی، مرحوم حاج عبدالرسول لطیفی و مرحوم پدرم می گذاشت. ولی از سال ۴۹ به بعد من به عهده گرفتم تا پیروزی انقلاب که به تهران رفتم. شهید شاه آبادی شخصیتی بود که با بچه ها می جوشید، کلاس می گذاشت، کوه می رفت، اردوی دریاچه تار می گذاشت، با ما به قم می آمد، جمکران، کوه خضر و جای جای کوه و دشت مناطق بالای دماوند نشان از ایشان دارد. او خستگی ناپذیر، عاشق و یار صمیمی ما و بچه ها بود. شهید شاه آبادی مرا به مدرسه سپهسالار برد برای درس طلبگی، یک سال ماندم و این مدت مقدمات را شروع کردم. می خواستم سیوطی را شروع کنم ولی چون شرط حضور در آنجا معمم شدن بود و من قصد نداشتم روحانی شوم، آمدم بیرون ولی شهید شاه آبادی مدت یکسال در تهران در منزل خود پذیرای من بود که بتوانم هم درس بخوانم و هم تدریس کنم. بعد در مدرسه فلسفی مدتی یک اتاق گرفتم و در آنجا مدتی بودم.
از سال ۴۹ که کلاس ها را به عهده گرفتم، هر روز برای بچه ها کلاس و برنامه داشتم. با خودم گفتم کلاس های مسجد را سه روز کنم و یک کلاس هم در روح افزا دائر نمایم. آقای شاکری در روح افزاء منبر می رفت. به واسطه ایشان برای کلاس قرآن ثبت نام کردیم و از همان موقع برنامه ما در روح افزاء نیز شروع شد. فعالیت را گسترش داده به دشتمزار رفتیم و در آنجا هم کلاس قرآن تشکیل داده و جمعی از نوجوانان آنجا را جذب کردیم و در ادامه فعالیت های قرآنی را به اوره نیز کشاندیم و شروع به جذب نوجوانان آن منطقه کردیم. البته جمعی از بچه های دشتبان هم به این جلسات ملحق شدند که حوزه فعالیت ما از مسجد فاطمیه به روح افزاء، دشتمزار و اوره گسترش پیدا کرد. ما برای تشویق بچه ها به کلاس ها، اردوهای متنوع داخل شهرستان و خارج آن مانند قم، امامزاده داود (ع)، حضرت عبدالعظیم، مشهد و …. را راه اندازی کردیم که بسیار مفید بود. زیرا در آن زمان بچه ها زیاد مسافرت نمی رفتند. در این سال ها در هر منطقه یک دو کلاس داشتیم. بچه ها هم فعال بودند و ما با آنها کار می کردیم که یکی از آنان آقای حسین نصیری بود که با اینکه جثه بزرگی نداشت اما فعال بود و خیلی از مطالب مانند دکلمه ها، اشعار یا …را حفظ می کرده و ارائه می داد یا آقای سهراب فائزی که ۴۰ حدیث منظوم را از بر ارائه می داد.
🔘ره آورد : برنامه های شما چه بود؟
✔️ قرآن، احکام، سرود، شعرخوانی، تمرین س خنرانی، اردوی متنوع داخلی و اردوی خارج از منطقه مانند قم، کاشان، مشهد، اصفهان، امامزاده داوود (ع) و ..
🔘ره آورد : آیا شما با آقای تقی پور و مکتب قرآن احمد آباد و بالابلوک و یا کلاس های مسجد جامع ارتباط داشتید؟
✔️ نه، ما ارتباط کلاسی نداشتیم ولی بچه های آنها را، ما اردو می بردیم. ما با حاج حسین فتاحی هم همکاری زیادی داشتیم. و بچه های آنها را اردو می بردیم ماجرای همکاری ما با مسجد از آنجا شروع شد که من یک بار به مرحوم آیت اله مجد (ره) پیشنهاد دادم می خواهیم یک ش ب (ظاهرا عید غدیر بود) در مسجد جامع برنامه اجرا کنیم و ایشان اجازه دادند. تا آن موقع اینجور برنامه ها اجرا نشده بود. در آن شب آقایان حسین نصیری، سهراب فائزی و شهید علی بابایی برنامه اجرا کردند. آقای فائزی یک منظومه ۴۰ حدیث با ترجمه اجرا کرد و ش هید علی بابایی احکام را بیان می کرد. آن شب برنامه ما چنان مردم را به خود جذب کرد که مسئولان مسجد بلند شدند و برای تشویق ما پول جمع و اهدا کردند. خوب است این خاطره را تکمیل کنم. ما همان شب بعد از برنامه مسجد به آران بیدگل کاشان، مرقد امامزاده هلال رفتیم، زیرا یک مداحی به نام آقای نمکی یک نوبت اجرای برنامه بچه ها را در حرم حضرت معصومه (س) دیده بود و تحت تاثیر قرار گرفته بود. از ما دعوت کرد به آنجا برویم، در این اردو بچه های مسجد جامع هم با ما بودند. در آران بیدگل برنامه های ما عصر بود، ولی ما دیدیم در حیاط بزرگ امامزاده کسی نیست تا از برنامه ما استفاده کند. گفتیم شما جمعیت را از کجا می آورید؟ گفتند شما یک مقدار دسته جمعی حرکت کنید و شعر خودتان را بخوانید تا جمعیت بیایند. ما هم شروع کردیم به قرائت شعری که در برنامه ها و مسافرت های دسته جمعی هم می خواندیم و سراینده آن هم حاج حسین فتاحی بود.
ما همگی قرآن همگی متحد هستیم / در پیروی دین خواهیم و تمامی و بدرگاه خداوند/ ما اهل دماوند توفیق اطاعت، پیروزی ایمان تا آنکه بماند، پاینده و قرآن از لطف خدا و آل عصمت شده عازم / این هیئت قرآن اکنون به حریم پسر موسی جعفر (ع) / این مرقد اطهر از بهر زیارت، این جمله جوانان تا آنکه بماند، پاینده و قرآن .
برنامه ما۱/۵ ساعت بود، ولی ۳ ساعت طول کشید. در این مدت بچه های ما مانند نصیری، فائزی و علی بابایی برنامه اجرا کردند. غروب شد که گفتند شما باید در یک روستا هم برنامه اجرا کنید، هر چه ما اصرار کردیم که ما می خواهیم برگردیم، قبول نکردند، خلاصه ما رفتیم روستا؛ روی حمام روستا را که مانند حمام محله درویش بود فرش کرده بودند و روحانی محل و مردم منتظر ما بودند. در آنجا برنامه را اجرا کردیم و نیمه شب به تهران برگشتیم.
🔘ره آورد : مدرسان قرآن که با شما و مسجد فاطمیه همکاری داشتید، را نام ببرید.
✔️ مرحوم شیخ اصغر دهقانی که معلم خوبی بود، مرحوم حاج عبدالرسول لطیفی که بسیار با مطالعه بود و حتی س خنرانی می کرد ایشان اجدادشان روحانی بودند)، مرحوم شیخ ذبیح اله رفیعی، مرحوم شیخ محمدابراهیم میرزایی، مرحوم آقا نور شمس الدینی.
🔘ره آورد : ارتباط با علماء را نیز بیان فرمایید.
✔️ اول ما با شهید شاه آبادی شروع کردیم که البته ایشان باعث شدند آقایان حجج الاسلام شاهرخی، شاکری، انواری، سید ابراهیم میرباقری، آیت اله استر آبادی، آیت اله امامی کاشانی که به دماوند بیایند. با آیت اله مجد هم آشنا بودیم و هم از نظرات ایشان استفاده می کردیم و هم کمک مالی به ما می کردند.
🔘ره آورد : منابع مالی شما از کجا بود؟
✔️ اولا از بچه ها هزینه اردو می گرفتیم بویژه از بچه هایی که کمتر می آمدند و غیبت زیاد داشتند. مرحوم آیت اله مجد (ره) اگر دستشان باز بود کمک می کرد و حتی شده بود که ما افرادی را برای پرداخت خمس می بردیم تا ایشان بخشی از آن را برای برنامه های قرآنی به ما بدهند. با مرحوم حاج عبداله توسلی که توسط آقای رهنمافر به ما کمک می کرد. و یادی از شهدا بکنیم، اسامی شهدا را بیان فرمایید. شهید فضل اله فائزى آدم نترسی بود. برادرانش را او به هیئت آورد، ۹ ساله بود که آمد هیئت و در سال دوم ابتدایی قرآن را بسیار زیبا می خواند. در اول تظاهرات انقلاب، اردو به اصفهان برده بودیم، در اتوبوس عمومی بچه ها را سوار کرده بودیم که شهید فائزی شروع کرد به شعر خواندن که نزدیک بود این کار مشکلاتی را فراهم آورد. شهید رستمی، حافظه خوبی داشت. یکبار در یک جلسه ای یک نفر آیه ای از قرآن تلاوت کرد، شهید رستمی بدون معطلی آیه را روی تخته نوشت که موجب تحیر گردید.
شهید حمید رمضانعلی که بسیار چابک و فعال بود، در یک نوبت اردوی دریاچه تار که وارد شدیم، برای کاری می بایست برگردیم دماوند و چیزی را برداریم و بیاوریم با شهید رمضانعلی رفتیم و مجددا به دریاچه برگشتیم. شهید محسن علی بابایی نیز برنامه احکام را به خوبی اجرا می کرد. شهیدان ناصر صدیقی، محسن اکبری، جعفر حبیبی، عبداله جعفری، جواد خلیلی، علامی، اکبر جوادی، یوسف حدادی، سعید فخاری، علی عسگری، محمد قاسمی و …
🔘ره آورد : ایا ساواک هم مزاحم کار شما می شد؟
✔️ در مواقعی بدجور می آمد که گزارش هایی به ساواک می رسید که بعضی از عوامل داخلی هم دخالت داشتند و گزارش می دادند و مزاحمت ایجاد می کردند. از جمله ماکتاب جهاد اکبر امام را بعضی از مواقع در کلاس ها ارائه می کردیم، ولی در زمان هایی که احساس خطر می کردیم، کتاب ها را مخفی می کردیم، که در یک بار کتاب ها را با آقای محسن لطیفی به کوه بردیم و دفن کردیم و بعد از انقلاب هم رفتیم آوردیم. یا یکبار در حرم حضرت معصومه (س) برنامه اجرا کردیم که همین حسین نصری، مقاله ای را خواند. که دیدیم آقای شاکری دربدر پی من می گردد که مامورین دنبال مسئول هیئت می گردند، لذا شما فرار کن. من فرار کردم و بعدها بچه ها به ما ملحق شدند.