سیر مسعود
سیر مسعود
مسعود روحی بی‌قرار و دائما در تکاپو و جست‌وجو داشت. او دائم در پی کامل کردن خود، نه‌فقط اطلاعاتش بود و برای همین هم حاصل عمرش این شد: «حاصل عمرم سه سخن بیش نیست، خام بدم، پخته شدم، سوختم.»

شاید ایام فاطمیه بود که در یکی از هیات‌های اصفهان با او آشنا شدم. می‌خواست طلبه شود و به‌واسطه یکی از دوستان آمده بود تا با من مشورت کند. سال ۷۶ یا ۷۷ بود که در مدرسه علمیه امام صادق علیه‌السلام دماوند طلبه شد و از آن زمان دوستی و علقه بین من و او پا گرفت. در این حدود ٢۵ سال که با او دوست بودم، آنچه در زندگی آقا شیخ مسعود دیانی یافتم و البته باید در مجالی بیشتر درباره آن سخن گفت، ‌چند نکته است:

🔹یک؛ مسعود روحی بی‌قرار و دائما در تکاپو و جست‌وجو داشت. او دائم در پی کامل کردن خود، نه‌فقط اطلاعاتش بود و برای همین هم حاصل عمرش این شد: «حاصل عمرم سه سخن بیش نیست، خام بدم، پخته شدم، سوختم.»
مسعود یک سیر تحول شخصیتی داشت. به‌خصوص کسانی که از نزدیک با او آشنا بودند این سیر پختگی را در شخصیت او می‌دیدند. او انسانی شوریده و بی‌قرار بود و بارها بی‌محابا دل به دریا می‌زد و می‌گفت و می‌شنید و می‌‌نوشت و موضع‌گیری می‌کرد، انسان محتاط و ملاحظه‌کاری نبود، با کسی و چیزی ملاحظه نداشت، اما درعین‌حال انسان در وجود او و به‌خصوص در این سال‌های آخر پختگی را می‌دید؛ از پس از شب روایت و به‌خصوص از وقتی سوره را آغاز کرد. در سوره احساس می‌کردم که چقدر عمیق شده است و چقدر خوب فکر می‌کند و چه خوب کار را پیش می‌برد و اداره می‌کند.

🔹دو؛ مسعود بر خلاف ظاهر پرشور‌و‌شر و روحیه شوخ‌و‌شنگش، درونش دریایی از توجه و مواظبت بود. مسعود شب‌های خوبی داشت؛ توسل‌ها و گریه‌‌ها و نمازشب‌ها و مراقبت‌هایی داشت. مسعود از خودش مراقبت می‌کرد. در لحظه‌های مختلف نامه می‌نوشت و توصیه و تذکر می‌خواست؛ در اولین سفر کربلا، در اولین زیارت خانه خدا و در بسیاری لحظه‌ها و حالات دیگر. همیشه دنبال این بود که چیزی یاد بگیرد تا البته خودش را نه‌فقط دانسته‌هایش را تکمیل کند. معدود دیگری از دوستان هم هستند که این حالات او را دیده‌اند و خوب است بگویند. سحرهایی می‌آمدند و با هم در کوچه‌های دماوند قدم می‌زدیم و درباره روایت و آیه‌ای یا شعری از حافظ حرف می‌زدیم و همدیگر را میهمان این معرفت‌ها می‌کردیم.
🔹سه؛ مسعود موهبت‌های فراوانی از خدا گرفته بود. او خوش‌قلم، خوش‌بیان و خوش‌فکر بود. هم حدت ذهن داشت و هم جودت فهم و خدا در کلام او نمکی ریخته بود. برخوردار از طنازی، ولی لوده نبود و قلم فاخری داشت. سخنرانی‌های جذابی می‌کرد. قلمش، شعرش، نقد‌هایش ضمن صراحت و گاه تندی بی‌پروا، دقیق و عمیق بود. این موهبت خدا بود و این موهبت را هدر نداد و با فکر و مطالعه و پی‌جویی پیوسته، این موهبت را غنی‌سازی کرد. هنوز پایه ششم نبود که در برخی مساجد دماوند منبر می‌رفت و همان روزهای اول، اهل مسجد پاگیرش می‌شدند و از من می‌خواستند که اجازه دهم امام‌شان شود.


🔹چهار؛ مسعود به طلبگی اهتمام و علاقه داشت و مهم‌تر اینکه به آن افتخار می‌کرد. من خودم فکر نمی‌کردم معمم شود، اما با اصرار و در محضر آیت‌الله جوادی معمم شد و ماند. دوست داشت در جاهای خاص و حساس با لباس طلبگی برود. به‌خصوص همین برنامه سوره؛ افتخار می‌کرد که با لباس طلبگی در آنجا ظاهر شود. خودش را با عنوان طلبه معرفی می‌کرد و در سرصفحه‌هایش در فضای مجازی هم پیش از دانشجوی دکتری و پژوهشگر و دیگر عناوین، ابتدا طلبه را می‌نوشت. با اینکه ادعایی نداشت و خیلی وقت‌ها بی‌عمامه این‌ور و آن‌ور می‌رفت، اما برخلاف بسیاری که همیشه هم معممند، طلبگی را هویت نخستش می‌دانست و به آن مباهات داشت.

🔹پنج؛ مسعود بسیار و بسیار و بسیار دلبسته اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام بود. بسیار به روضه علاقه داشت. گاهی از من می‌خواست که برایش روضه‌ای بخوانم یا بنویسم. همین اواخر هم که من به دلایل شخصی خودم مایل به حضور در سیما نبودم، اصرار و حتی التماس می‌کرد که برای روضه خواندن بیایم و همین شد که این سه‌چهار آخر قرارمان شده بود که فاطمیه و محرم و قدرها بیام و روضه بخوانم و می‌دیدم که او فقط دلش می‌خواهد بسوزد و اشک بریزد و از این سوختنش لذت ببرد.
خدا مسعود را خواست و در این سال‌های آخر ارتباطش را با اهل‌بیت علیهم‌السلام بیشتر و بیشتر کرد. در این مسیر شدن، هر سال بیش از گذشته به معارف اهل بیت متصل شد و دوست داشت غور و فحصش در قرآن و نهج‌البلاغه و تاریخ امامت باشد. دوست داشت در این ماه رمضان درباره توحید کار کند و با افرادی قرار گذشته بود که با آنها مشورت کند و برنامه سی‌روزه رمضانش را درباره توحید بسازد.
مسعود از خودش نثر و شعرهای فراوانی برای اهل‌بیت علیهم‌السلام به جا گذاشت. قصاید طولانی برای حضرات معصومین داشت. قصیده‌ای با بیش از صد بیت برای حضرت زینب سلام‌الله‌علیها سروده بود و خیلی مشعوف بود که برای اهل‌بیت علیهم‌السلام و شهدا شعر می‌گوید و نثر می‌نویسد.


🔹شش؛ مسعود دلبسته انقلاب و شهدا و به قول خودش حضرت روح‌الله و حضرت آقا بود. جاهایی ان‌قلت‌ها و اشکال‌های جدی حتی به حرکت‌های کلی نظام هم داشت و گاهی به‌صراحت هم اینها را می‌گفت، اما نسبت به امام و آقا دلبستگی داشت و هر چه زمان هم گذشت این دلبستگی بیشتر شد و در ابراز این تعلق به اسلام و انقلاب و امام و آقا، لکنت نداشت. این اواخر از من خواست که از طریق حاج‌آقای حاج‌علی‌اکبری برای او تبرکی از آقا بگیرم و همین هم شد و چفیه و انگشتری تقدیمش شد. هدیه را گرفت، بسیار خوشحال شد و روی صورتش گذاشت و اشک ریخت.
شهادت حاج‌قاسم خیلی او را زیرورو کرد. به‌خصوص وقتی کار شهدای مدافع حرم را پیش می‌برد، ذوق می‌کرد. این را یک رزق الهی برای خودش می‌دانست. دوست داشت پایان این کار را ببیند، اما عمرش کفاف نداد و ان‌شاءالله هرچه سریع‌تر این زحمت آخرش به ثمر بنشیند و در آن سرا، لبخند بر لبش بنشاند.


🔹هفت؛ بخش اخیر زندگی او، دوره سوختنش بود. او با مرگ‌آگاهی و اندیشه درباره مرگ، مرگ‌خوانی می‌کرد. از بسترش در خانه و در بیمارستان، مدرسه مرگ‌آگاهی درست کرد و توانست با قلمش کلاس درس معرفت نسبت به مرگ و معاد را برای دنبال‌کنندگانش به‌پا کند. روزها هر چه بیشتر گذشت او از دل این مرگ‌آگاهی به شوق مرگ رسید و دوره سوختنش، دوره مرگ‌خواهی او بود؛ مرگ‌خواهی که بیش از رنج، ریشه در شناخت و معرفت عمیق داشت.
پایان؛ سرانجام او که سرباز امام‌زمان ارواحنا فداه بود، ‌در شامگاه ولادت حضرتش جان به ‌جان‌آفرین تسلیم کرد و در جوار شهدای گلزار شهدای باصفای شهر شهیدان، اصفهان، رو در نقاب خاک کشید.
🔹پس ‌از پایان؛ در این میان به حق باید از همسرش تکریم کنم که واقعا آیتی از صبر و شکیبایی و پرستاری عاشقانه از آقا شیخ مسعود دیانی کرد.