نگاهی نو به انجمن کاوش های علمی و دینی دماوند « ۸ »
نگاهی نو به انجمن کاوش های علمی و دینی دماوند « ۸ »
در دهه فجر ۱۴۰۰، نگاهی دوباره به پیدایش انجمن کاوش ها از زبان محاوره ای خود دست اندرکاران آن انجمن داریم، که گویای بخشی از تاریخ مبارزات مردم شهرستان دماوند می باشد.

💢اردوی خاطره انگیز دریاچه تار(۳)💢

🔅قله در چال کاسه مانندی دریاچه ای به وسعت هزاران متر و با آبی به زلالی اشک چشم خودنمایی میکرد. حاصل باران و برفاب سالیانه کوه های اطراف به طول بیش از هزار متر و عرض حدود دویست متر دریاچه ای بود که عمق آن در وسط به پنجاه متر هم می رسید. آن قدر صاف و زلال که حرکت دسته های ماهی قزل آلا از بیرون پیدا کرد و تصاویر کوه و آسمان بر فراز آن در آینه دریاچه ی نقاشی پرشکوهی را به نمایش گذاشته بود.

🔅 به دریاچه که رسیدند، عده ای به علم کردن چادر پرداختند. عده ای بار و بنه را مرتب کردند و بعد از برپا شدن چادر موکت و چادرشب و ملافه ها را کف زمین خاکی پهن کردند و آماده ی اتراق شدند. همه محو تماشای دریاچه و ماهی هاو مناظر اطراف بودند.
باقی روز را کنارد ریاچه گذراندند و به گردش و تفریح پرداختند و شب بعد از نماز و شام کنار دریاچه و در چادرها خوابیدند.

🔅شرافت قبل از طلوع فجر به آهستگی از خیمه بیرون آمد. وضو گرفت و زیر ستاره باران آسمان و خنکای سپیده دمان به خواندن نماز شب مشغول شد. دریاچه تار از آب زلال موج می زدو چشمان پرفروغ او از اشک. آسمان ستاره باران بود و پهنای صورتش را مروارید غلطان عشق به حضرت دوست تلالو می بخشید:«مولای یا مولای انت الخالق و انا المخلوق و هل یرحم المخلوق الا الخالق … مولای یا مولای انت المعبود انا العبد و هل یرحم العبد الا المعبود»

🔅کم کم بسیاری بیدار شدند و هر کدام در گوشه ای به انتظار صبح مشغول عبادت می شوند. طلوع فجر صدای خوش اذان محمود طنین انداز شد. بچه ها کنار دریاچه وضو گرفتند و آماده ی اقامه ی نماز صبح شدند. بعد از نماز دعای صباح امیرالمومنین (ع) با سوز و گدازی خاص خوانده شد.

🔅افرادی که از دیشب برای تهیه صبحانه و چیدن سفره مسئول شده بودند مشغول به کار شدند. عده ای هم دور شرافت حلقه زدند و بنا به عادت می خواستند سوالاتشان را بپرسند. شرافت کتاب دعای کوچکش را باز کرد و گفت که قبل از آنکه به سوالاتتان پاسخ بدهم اجازه دهید جملاتی از این دعا را بخوانم:«اللهم یا دل لسان الصباح بنور تبلجه و سرح قطع اللیل المظلم بغیاهب تلجلجه». می فرماید:«ای خدایی که صبح روشن را با نطق فصیح اشراق و زبان گویای نور هویدا ساختی و شب تار را با قطعات سیاه ظلمت هول انگیز به عالم فرستادی و کشتی آسمان را با گردشی به حد معین و نظمی زیبا و متعین برانگیختی و شعشعه نور خورشید تابان را پرتوی فروزان عطا کردی؛ ای خدایی که هستی اش دلیل هستی اوست و ذات پاکش منزه از شباهت و جنسیت به مخلوقات است.» به اطراف نگاه کنید.

🔅در کنار این دریاچه پر آب زلال کوههایی که به سایه و تاریکی شب می افزاید شفق زیبا و لاله گون سرخ و ارغوانی تلالو نور خورشید در متن ابرهای افسونگر پرنقش و نگار، تصویر معجزه ی طبیعت در آب آرام دریاچه منعکس است. این نقش طلوع خورشید را در اطراف نگاه کنید که چگونه روح ما را از نشاط و عشق سرشار می کند.

🔅شرافت در وصف تجلی زیبایی های الهی در طبیعت چنان به وجد می آید که افراد هم به نشاط معنوی او می پیوندند.
شرافت گفت:«تفسیر کلام امیرالمومنین (ع) با بیان ناقص من را رها کنید. با چشم سر و دل به این زیبایی ها توجه کنید و تفسیر و معجزه ی کلام وعظمت خدا را در طلوع خورشید و دراین دریاچه ببینید. این شگفتی ها هر روز در مکان هاو زمان های مختلف در مقابل دیدگان بشر نمایان است تا انسان خواب آلود توهم زده بیدار شود!»شرافت شاگردان را به برخاستن و قدم زدن در کنار دریاچه دعوت کرد و همگی به تدبّر در آثار صنع خداوند پرداختند.

🔅بعد از صبحانه و اندکی تفریح، به دسته های کوچک تری تقسیم شدند. عده ای مشغول شنا بودند. بعضی به کتاب خواندن مشغول شدند و مرتضی و چند نفر از دوستانش که تازه به جمع وارد شده بودند، به آن طرف کوه های کنار دریاچه ی تار که سرسبز و مرتفع بود، حرکت کردند.
🔅صفری و رهنما و حاج علی بیگی و چند نفر دیگر به پختن غذا روی گاز پیک نیکی مشغول شدند. شرافت و چند نفر دیگر هم که استکان و ظروف صبحانه را شسته بودند، کنار دریاچه به قدم زدن و گفت وگومشغول شدند.
خبرچین ساواک هم به قلاب ماهی گیری مشغول ماهی های دریاچه بود و در عین حال همه را زیر نظر داشت.

🔅یک ساعتی به ظهر نمانده بود که صدای تیراندازی خفیفی از دور شنیده شد. ساواکی گوش هایش تیز شد. هادی رهنما مخفیانه به صفری گفت:«صدای تیراندازی را شنیدی؟» صفری گفت:«نه اینجا شکار زیاد است. حتماً شکارچی ها تیر انداخته اند!» رهنما گفت:«نه بابا! صدای کُلت است. ساواکی هم مشکوک شده!» صفری گفت:«ما چرا بترسیم؟ می گوییم شکارچیان هستند.» رهنما حرفش را قطع کرد و گفت:«نه محمود چرا متوجه نیستی؟ الویری و چند نفر دیگر فشنگ و کلت تهیه کرده اند و رفته اند پشت تپه های آن طرف تمرین تیراندازی می کنند. اگر ساواکی گزارش کند، همه گرفتار می شویم.»

🔅صفری گفت:«شاید بهتر باشد سر و گوشی آب بدهیم. تو مواظب غذا باشد، من می روم ببینم چه خبر است. در ضمن باید به بچه ها بفهمانیم سروصدا کنند تا حواس نفوذی ساواک را پرت کنند.»
صفری به بچه ها فهماند که با بازی پرسروصدا و ساختگی جلوی شنیدن صدای شلیک را بگیرند. خطر رفع شد.

🔅 قرار بود حدود ظهر همه جمع شوند. خورشید به وسط آسمان که رسید، افراد دست از کار و بازی کشیدند، وضو ساختند. صدای اذان محمود صفری به گوش می رسید. بچه ها به سمت پتوهای سربازی که کنار چادرها پهن شده بودند، رفتند. شرافت و عده ای از بچه های کلاس قرآن که کنار دریاچه نشسته بودند، برای اقامه ی نماز جماعت به دیگران ملحق شدند. شرافت که به صف نمازگزاران رسید، همگی برخاستند.

سنگ های صاف و صیقلی دریاچه مهر نمازشان بود. قبل از اقامه ی نماز، شرافت به بچه ها رو کردو گفت:«بسم الله الرحمن الرحیم، برادران می خواستم قبل از اقامه ی نماز توجه شما را به یک مسئله شرعی جلب کنم. دوستانی که ازتهران آمده اند، نمازشان قصر یا به قول خودمان شکسته است. اما از دماوند تا دریاچه از راهی که آمدیم هفده و نیم کیلومتر نمی شود؛ بنابراین نماز آن ها تمام است.» یکی از حاضران با تعجب پرسید:«آقا ما چهار ساعت توی راه بوده ایم!» شرافت که ازاین حرف خنده اش گرفته بود با خوش رویی پاسخ داد:«عزیزان دقت کنید مسیر سربالایی بود و کوله بارها سنگین. چند بار هم کنار چشمه استراحت کردیم. برای همین طول کشید و الا مسافت دماوند تا اینجا به اندازه ای نیست که نماز شکسته باشد.»

🔅مهدی نوروزی، صفری، حاج علی بیگی، رهنما و علی بابای و بعضی که نمازشان کامل بود صف اول ایستادند و کسانی که نمازشان شکسته بود در صف های بعد. تابش تند خورشید تابستان با خنکای نسیم دریاچه در کنار عشق به جماعت و نماز و ذکر و ستایش رب العالمین برای این جمع جوان و عاشق، زیبا و دوست داشتنی بود. بعد از نماز عصر و به جا آوردن تعقیبات، شرافت دو زانو به سمت صف نمازگزاران نشست. طوری که همه او را می دیدند و چشمان نافذ و مهربان او هم به نمازگزاران توجه داشت.
اردوی دریاچه ی تار دو روز به طول انجامید و تمام افرادی که در آن شرکت داشتند، هر یک توشه ای برداشتند و جزء خاطرات به یادماندنی زندگی شان شد.